چگونگی اشغال فلسطین
بريتانيا دوستان فرمانبردار خود را فراموش نكرد و پاداش "فيصل" و "عبدالله" (پسران شريف مكه) به خاطر فرماندهي "ارتش متحد اعراب" در نبرد عليه عثماني مشخص شد.
*شريف مكه
ناتواني عثماني در دفاع از استانهاي عربنشين خود و سياستهاي
"پانتركيسم" كه خصوصاً با كودتاي "تركان جوان" تشديد شده بود، به ظهور و
تكوين "پانعربيسم" يا "ناسيوناليسم عرب" در ميان اعراب منجر شد و تمايل به
كسب استقلال سياسي از امپراتوري عثماني را در آنان بيدار كرد. با آغاز جنگ
اول جهاني، براي تحقق اهداف بريتانيا مبني بر تجزيه عثماني، عاملي
مناسبتر از جنبش رو به گسترش "ناسيوناليسم عرب" و احساسات جداييطلبانه
رهبران ناراضي آن وجود نداشت و در سال 1914 هيچ رهبري عربي نظير "حسين شريف
مكه" از قدرت معنوي و مادي براي به راه انداختن يك نهضت وسيع ضدعثماني
برخوردار نبود.
"شريف مكه" از طرف دولت عثماني بر تمام شؤون شبه جزيرة عربستان كنترل داشت،
به علاوه از حمايت معنوي خاصي در ميان اعراب مسلمان سراسر قلمرو عربي
امپراتوري عثماني برخوردار بود. در آستانة جنگ، دولت مركزي از "حجاز" خواست
كه از دستورات مركز اطاعت كند و قوانين سربازگيري و تأمين نيرو براي ارتش
را در آن منطقه اجرا كند. "شريف مكه" قبول نكرد و عثماني بلافاصله او را
بركنار كرد، اما به دليل گرفتاريهاي ناشي از جنگ نتوانست مسألة بركناري
"شريف" را با جديت دنبال كند. در همين ايام، عبدالله پسر "شريف مكه"
(پادشاه آيندة اردن) كه نمايندة "پارلمان عثماني" بود، در قاهره با نمايندة
انگلستان در مصر، اولين تماس خود را برقرار كرد و نظر او را دربارة جنگ
احتمالي ميان اعراب و عثماني جويا شد. پاسخ نمايندة انگلستان نااميد كننده
بود، زيرا هنوز جنگ آغاز نشده بود و انگلستان، به سياستهاي سنتي خود در
برابر عثماني التزام داشت. چند ماه بعد جنگ آغاز شد و با تغيير سياست
انگلستان، بار ديگر "شريف مكه" در كانون توجهات نمايندگان انگليس در
خاورميانه قرار گرفت. نامهنگاري ميان "شريف مكه" و پسران او با مقامات
بلندپاية انگلستان آغاز شد و به "شريف مكه" وعده داده شد كه در صورت قيام
عليه عثماني، او به عنواني فرمانرواي "سرزمينهاي متحد عربي"، مورد حمايت
بريتانيا خواهد بود.
*لارنس عربسنان
"شريف مكه" پس از مشورت با ساير رهبران ناسيوناليست عرب و جلب حمايت آنان،
اولين نامة خود را به "مك موهان" نمايندة انگلستان در مصر ارسال كرد و ضمن
مشخص كردن "مرزهاي سرزمينهاي عربي" و درخواست برقراري يك "خلافت عربي-
اسلامي" در سراسر مرزهاي مشخص شده، به انگلستان يك ماه فرصت داد كه شرايط
او را قبول يا رد كند. مجموعاً چهار بار ميان "مك موهان" در مصر و شريف
مكه، نامه و پاسخ تبادل شد (هشت نامه) و سرانجام انگلستان رضايت خود را
نسبت به غالب شرايط "شريف مكه" اعلام كرد. اين نامهنگاريهاي محرمانه، در
تاريخ با نام "مذاكرات فيصل- مكموهان" شناخته ميشود. در مرحلة بعد پسر
شريف، "فيصل"، پادشاه آيندة عراق، با كمكهاي نظامي و مالي انگلستان در سال
1915 جنگ عليه عثماني را در عربستان آغاز كرد. اين قيام يك سال به طول
انجاميد و در نهايت با ورود لشكريان "فيصل" (به عنوان جناح راست سپاه
متفقين) در كنار سربازان انگليسي به فرماندهي ژنرال "آلن بي" به شهر "دمشق"
خاتمه پيدا كرد. در تمام مدت اين قيام، انگلستان نمايندهاي رسمي در ميان
اعراب داشت. اين نماينده كه افسري انگليسي و سياستمداري كاركشته بود،
"لورنس" نام داشت. در تاريخ غرب، اين جاسوس كاركشته به عنوان قهرماني منحصر
به فرد معرفي ميشود كه لقب "لورنس عربستان" بر شكوه و جلالش ميافزايد،
اما در تاريخ اسلام و عرب، "لورنس" مزدوري است كه رهبران سادهلوح و جاهل
عرب را به عنوان پياده نظام "لشكر صليبي" به خدمت گرفت و آنان را چون تير
خلاص بريتانيا، به سوي امپراتوري اسلامي عثماني شليك كرد.
*دولت يهودي حافظ منافع بريتانيا
با رسيدن جنگ جهاني اول به حوزة سرزمينهاي عربي، يكي از سياستمداران
صهيونيست انگلستان طي يادداشتي به كابينه و نمايندگان مجلس عوام بريتانيا
پيشنهادي به اين مضمون ارائه ميكند:
"يك دولت يهودي تحت نظارت انگلستان در فلسطين به وجود آيد و بين سه تا چهار
ميليون نفر يهودي كه در اروپا متفرقاند به آنجا بروند و به اين ترتيب
انگلستان يك حكومت دست نشانده و حافظ منافع خود را در كنار "مصر" و "كانال
سوئز" ايجاد كرده و نقطة حساسي را در دست خواهد داشت".
صاحب اين پيشنهاد يكي از اعضاي "فدراسيون صهيونيستهاي انگليسي" بوده و نام
"هربرت ساموئل" نام داشت. در آن زمان رئيس اين فدراسيون كسي نبود جز دكتر
"حيم وايزمن" كه در دانشگاه منچستر انگلستان كرسي تدريس شيمي داشت. وي به
دليل اختراع ماده "استون" كه براي ساخت مواد منفجره در جنگ جهاني اول بسيار
به كار انگلستان آمد، محبوبيت و نفوذ كلام فراواني در ميان رجال و
سياستمداران انگليسي داشت. از اين پس شخص دكتر "حيم وايزمن" به جديترين
مدافع پيشنهاد "هربرت ساموئل" تبديل و با استفاده از تمام نفوذش با
عاليترين مقامات انگليسي براي عملي ساختن پروژة "دولت يهودي" وارد مذاكره
شد.
*پايان جنگهاي صليبي !!
با جدا شدن سرزمينهاي عربي از امپراتوري عثماني در سال1916 به دست لشكريان
جداييطلب عرب و بريتانيا، ظاهراً همه چيز بر وفق مراد "شريف مكه" بود و
او خود را براي آغاز خلافت بر سراسر ممالك عربي آماده ميكرد. سرزمينهاي
عربي هم كه هنوز بقايايي از سپاه عثماني در آن مقاومت ميكردند، توسط ارتش
انگلستان به تصرف در آمد. فتح فلسطين نيز دوباره بر عهدة "سپاه صليبي" قرار
گرفت و در روز 9 دسامبر سال1918 با ورود نظاميان انگليسي (به عنوان جناح
چپ سپاه متفقين) به شهر "بيتالمقدس"، پس از 9 قرن، پرچم دولت اسلامي از
كنگرههاي اين شهر مقدس برداشته شد. دو روز بعد، ژنرال "آلن بي" طي سخناني
در مركز شهر "بيتالمقدس" اعلام كرد: "اينك جنگهاي صليبي پايان يافت".
يك سال پيش از اين واقعه، جداييطلبان عرب به رهبري شريف مكه و پسرانش،
اولين شرنگ خيانت متحدين صليبي خود را چشيده بودند، اما يا كاري
نميتوانستند انجام دهند و يا از سر سادهلوحي، هنوز به آيندة روابط خود با
انگلستان اميدوار بودند و نميخواستند اقدام مخالفتآميزي عليه متحد
خيانتكار خود به انجام برسانند. جريان به اين شرح بود كه پس از "فتح دمشق"
و اعلام "حكومت موقت عربي" از سوي "فيصل"، روسية تزاري گرفتار انقلابي
بزرگ شد كه طومار سلطنت و نظام تزاري را در هم پيچيد. دو ماه پس از پيروزي
انقلابيون روسيه، رژيم كمونيستي كه جانشين نظام تزاري شده بود، در يك اقدام
انقلابي، به انتشار تعداد زيادي از قراردادهاي استعماري محرمانه، ميان
استعمارگران غربي و روسيه تزاري در مطبوعات اقدام كرد. در ميان اين اسناد،
تعدادي مربوط به سرزمينهاي عربي ميشد و چونان آب سردي بر سر رؤياهاي
شيرين و پرحرارت رهبران جداييطلب عرب ريخته شد. ماجرا از اين قرار بود كه
تنها چند ماه پس از اتمام "مذاكرات فيصل - مك موهان" به سال 1915، وزير
خارجة انگلستان، با سفير فرانسه در لندن تماس گرفته و از او خواست كه دولت
فرانسه منافع خود را در بخش آسيايي عثماني به بحث بگذارد. با اجابت فرانسه،
"سِر مارك سايكس" معاون وزير كابينة جنگي انگلستان و "جرج پيكو" كنسول
فرانسه در بيروت، جزئيات توافق انگلستان و فرانسه را تنظيم كرده و فرمولي
موقت براي "تقسيم استانهاي عربي عثماني" طرحريزي كردند. در همان سال،
"سايكس" و "پيكو"، وزير خارجة روسيه را در جريان توافق خود قرار دادند و او
نيز اعلام كرد، چنانچه فرانسه و انگلستان مالكيت روسيه را بر "آناتولي
شمال شرقي" بپذيرند، روسيه نيز توافق "سايكس" و "پيكو" را ميپذيرد. توافق
نهايي ميان سه دولت در اكتبر 1916 انجام گرفت و به قرار داد "سايكس - پيكو"
معروف شد. طي اين قرارداد، جهان عرب ميان فرانسه و انگلستان تقسيم ميشد.
منطقة نفوذ انگلستان از مرزهاي "صحراي سينا" ميگذشت، "اردن" و "عراق" را
از كركوك به خليج فارس ميپوشاند و شامل بنادر "حيفا" و "عكا" نيز ميشد.
فرانسه نيز بخش اعظم "سوريه" و قسمتي از "نوار شمال عراق" و بخشهايي از
"آناتولي جنوبي" را در اختيار ميگرفت. در اين ميان، آن چه باقي ميماند،
قسمت اعظم "فلسطين" كنوني بود (به استثناي بخش جنوبي و صحراي نقب) كه با
توافق روسيه، توسط يك "سيستم بينالمللي" اداره ميشد.
يكي از اهداف قرارداد "سايكس - پيكو" تكهپاره كردن جهان عرب و ايجاد موانع
مصنوعي بر سر راه وحدت مجدد آن بود. اين در حالي بود كه قول اتحاد ممالك
عربي تحت امر يك "خلافت عربي - اسلامي" واحد قبلاً به "حسين شريف مكه" داده
شده بود و با همين وعدة شيرين، او را به ميدان جنگ با دولت عثماني فرستاده
بودند. طبيعي است كه "شريف مكه" در جريان اين قرارداد قرار نگرفت و حتي در
سال 1917، كه "سايكس" و "پيكو" در جده با او ملاقات كردند، وي را در جريان
قرار ندادند. اما چند ماه بعد به دنبال انقلاب روسيه، تشت رسوايي
استعمارگران از بام افتاد و جهان عرب را با يك شوك سنگين مواجه كرد. تنها
چند ماه بعد، دومين شوك به اعراب و مسلمانان وارد شد.
* اعلاميه ي بالفور، اداي دين ملكه به روچيلد ها
دوم نوامبر سال1917، نامهاي از سوي وزارت خارجه انگلستان به "بارون ادموند
روچيلد" (رئيس شاخة فرانسوي "روچيلد"ها) ارسال شد. متن اين نامه كه اوّلين
نتيجة فعاليتها و مذاكرات سياسي "فدراسيون يهوديان انگليسي" (به رياست
دكتر "حيم وايزمن") با رهبران سياسي و اقتصادي بريتانيا بود، بدين شرح است:
لرد روچيلد عزيز!
بسيار خوشوقتم اطلاعيه زير را كه از طرف دولت اعليحضرت در جهت همدردي با
آمال صهيونيستي يهود، به كابينه تسليم و به وسيلة آن مورد تصويب قرار گرفته
است، به اطلاع شما برسانم:
دولت اعليحضرت، تأسيس يك "موطن ملي" براي مردم يهود در فلسطين را به ديدة
مساعد مينگرد و بهترين تلاشهاي خود را براي تسهيل وصول به اين هدف به كار
ميبرد و صريحاً تأكيد ميورزد كه هيچ عاملي نبايد به زيان حقوق مدني و
مذهبي جوامع غيريهودي موجود در فلسطين يا حقوق و موقعيت سياسي يهوديان در
هيچ كشور ديگر، صورت گيرد. باعث امتنان من خواهد بود، اگر اين اطلاعيه را
به اطلاع "فدراسيون صهيونيزم" [سازمان جهاني صهيونيزم" به عنوان بازوي
اجرايي "كنگرة جهاني صهيونيستها"] برسانيد.
ارادتمند شما
آرتور جيمز بالفور
صهيونيستها، نامة فوق را كه در ادبيات سياسي جهان به نام "اعلامية بالفور"
شناخته ميشود، به عنوان سند رسمي و معتبر حق حاكميت يهود بر فلسطين تلقي
كرده و ميكنند.
پيش از اين گفتيم كه خاندان "روچيلد"، پادشاهان بيتاج و تخت اروپا محسوب
ميشدند و قدرتمندترين آنان يعني "روچيلد لندن" لقب پادشاه يهود را يدك
ميكشيد. همچنين از پيوند و نزديكي "آرتور جيمز بالفور" با "ناتي"
("ناتانيل روچيلد"، قدرتمندترين فرد خاندان روچيلد در پايان قرن نوزدهم)
مطالبي نوشتيم. "بارون ادموند روچيلد"، رييس روچيلدها در فرانسه، برادرزاده
"ناتي" و مهمترين پشتيبان اقتصادي و سياسي "جنبش صهيونيزم" و "سازمان
جهاني صهيونيزم" بود. طبيعي است كه نامه وزير امور خارجه بريتانيا
(نزديكترين و وابستهترين كشور به پادشاه يهود) به يكي از سران "امپراتوري
روچيلد" كه با عنوان "لرد روچيلد عزيز" آغاز شده و در آن پيام پادشاه
انگلستان ابلاغ شده باشد، به منزل وعدهاي قطعي محسوب خواهد شد.
*راضي كردن "خليفة عربي - اسلامي"(!)
"اعلامية بالفور" هم نقض پيماني ديگر با اعراب بود كه فلسطين، به عنوان
بخشي از "كشور متحد عربي" وعده داده شده به آنان، محسوب ميشد، هم خلف وعده
با فرانسه و روسيه بود كه در "قرارداد سايكس - پيكو" با آنان توافق شده
بود، اما در آن سالها، هيچ قدرتي در دنيا نبود كه از توانايي لازم و كافي
جهت مقابله با تصميمات انگلستان برخوردار باشد، با اين حال انگلستان به
دليل فرسايش و هزينههاي ناشي از جنگ و نياز به متحدين مطمئن براي آينده،
سعي كرد دوستان رنجيده و بهتزدة خود را توجيه كند. روسيه كه با انقلاب
خود، به صورت طبيعي از دايرة متحدان انگلستان خارج شده بود و متقاعد كردن
فرانسه نيز براي انگلستان دشوار نبود، اما بايد فكري به حال اعرابي ميشد
كه با دو عهدشكني انگلستان يعني "قرارداد سايكس - پيكو" و "اعلامية بالفور"
دچار سرخوردگي و خشم شديد شده بودند و ممكن بود بار ديگر به آغوش رقيب،
يعني امپراتوري عثماني و يا حتي آلمان پناه ببرند.
ابتدا در ژانوية سال 1918 ديپلماتي به نام "هوگارت" مأمور شد تا با "شريف
مكه" ملاقات كرده و او را دلگرم سازد. "هوگارت" به جده رفت و به "شريف مكه"
قول داد كه حمايت بريتانيا از "وحدت ملت عرب" پابرجاست و قرار نيست در
"فلسطين"، اعراب، تابع يهوديان و يا بالعكس باشند، "بيتالمقدس" نيز توسط
يك "سيستم بينالمللي" اداره خواهد شد، مسجدالاقصي نيز به مسلمانان تعلق
خواهد گرفت و حمايت انگليس از "بازگشت يهوديان" تا جايي است كه به آزادي
"جمعيت بومي فلسطين" از نظر سياسي و اقتصادي ضربه نزند.
"هوگارت" به "شريف مكه" متذكر شد، در صورت همراهي اعراب با مسألة "بازگشت
يهوديان"، نهضت استقلالخواهي اعراب، مورد حمايت يهوديان جهان نيز قرار
خواهد گرفت.
در همان نظر اول، مشخص است كه پيام "هوگارت" به هيچوجه "اعلامية بالفور"
را نفي نميكند و هيچ تضميني به اعراب نميدهد؛ اما جهل و بيتدبيري "شريف
مكه" به ياري انگلستان آمد و "خليفة عربي - اسلامي"(!) به طرفداران خود
اطمينان داد كه استقرار يهوديان در فلسطين، به استقلال اعراب لطمهاي
نميزند(!) و حتي از پسر خود "فيصل" خواست كه از "يهوديان مهاجر به
فلسطين"، به عنوان "ميهمان" پذيرايي و استقبال كند و براي رفاه اقتصادي
فلسطين، با آنان همكاري كند. متعاقباً در 19 ژانويه سال1918 يك هيأت سه
نفره توسط "كميتة خاورميانه وزارت خارجة انگلستان" انتخاب شدند تا تحت
سرپرستي "حيم وايزمن" (رئيس فدراسيون صهيونيستهاي انگليسي) به فلسطين
بروند و در آنجا با همكاري يكي از مأموران وزارت خارجة انگلستان به نام
"اورمسبي گور" نتايج سياسي حاصل از صدور اعلامية بالفور و امكانات اجراي
مفاد آن را بررسي كنند. اين هيأت سه نفره "كميسيون صهيونيزم" نام گرفت. در
گام بعدي انگلستان طي اعلاميهاي خطاب به 7 تن از شخصيتهاي جهان عرب كه
خواستار توضيح انگلستان پيرامون قرارداد "سايكس - پيكو" شده بودند،
وعدههاي سابق خود را به اعراب تأييد كرد و حتي شخص "لرد بالفور" طي
تلگرافي به "شريف مكه" اطمينان خاطر داد كه "قرارداد سايكس - پيكو" يك
معاهدة تمام نشده است كه پيش از قيام اعراب تنظيم شده و هدف آن، پيشگيري از
برخي مشكلات ناشي از جنگ بوده است. به اين ترتيب "ارتشهاي متحد عرب" بار
ديگر اميدوارانه براي پيكار نهايي با عثماني مهيا شدند. اتفاقات معنادار
ديگري هم كه نشان از خلف وعدة بريتانيا داشت، به وقوع پيوست؛ اما هر بار
استعمارگران با صدور يك اعلاميه چند پهلو و مبهم خطاب به سران استقلالطلب
عرب كه هيچ نكتة تازهاي هم در بر نداشت سوء ظن و خشم اعراب را مهار
ميكردند تا مبادا شكافي در جبهة انگلستان ايجاد و سير جنگ دچار اختلال
شود.
*صهيونيست ها در جامعه ملل
امير "فيصل" در اكتبر 1918 به دستور ژنرال "آلن بي" يك "حكومت موقت عربي"
در سرزمينهاي اشغالي توسط استقلالطلبان عرب و نظاميان انگليسي تشكيل داد.
تعيين سرنوشت كلي مناطق آزاد شدة عربي نيز به كنفرانس "صلح پاريس" موكول
شد.
جنگ اول جهاني سرانجام در نوامبر 1918 با پيروزي قاطع متفقين (انگلستان، فرانسه، ايتاليا و ايالات متحده آمريكا) به پايان رسيد.
در اول ژانويه 1919، "كنفرانس صلح پاريس" ("كنفرانس ورساي") براي تعيين
سرنوشت مناطق اشغال شدة عربي، عثماني، آلماني و اتريشي تشكيل شد. اين
كنفرانس محل تجمع تمام طرفين جنگ بود و صهيونيستها نيز به عنوان متحدين
دولتهاي پيروز در آن شركت داشتند و صاحب يك هيأت نمايندگي مستقل بودند.
"امير فيصل" ابتدا قصد داشت به "نمايندگي از تمامي اعراب" در اين كنفرانس
شركت كند، اما با مخالفت سرسختانه اروپاييها، تنها به عنوان نمايندة
"حجاز" به رسميت شناخته شد. وي به همراه "لورنس" در كنفرانس حضور يافت و
خواهان استقلال رسمي براي تمام مردم عرب آسيا شد و "قرارداد سايكس - پيكو"
را محكوم كرد. همچنين از "شوراي عالي متفقين" (شوراي فاتحان جنگ) خواست تا
در برابر "اعلامية بالفور" و دعاوي صهيونيستها، كميسيوني را براي تحقيق و
نظرخواهي از مردم سوريه و لبنان پيرامون سرنوشت آيندة سياسي اين دو منطقه
تشكيل دهند.
از سوي ديگر "سازمان جهاني صهيونيزم" به نمايندگي از طرف يهوديان، در فورية
سال 1919 طرح خود را در مورد فلسطين به "شوراي عالي متفقين" تسليم كرد. در
اين طرح، صهيونيستها مرزهاي فلسطين مورد ادعاي خود را بدين شكل مطرح
كردند:
"در شرق، خطي به موازات راه آهن "حجاز" و در غرب آن به خليج عقبه منتهي
ميشود." اين مرزها، بخش عمدهاي از اردن امروزي را نيز شامل ميشد. همچنين
صهيونيستها مرزهاي شمالي فلسطين را نيز تا رودخانة "ليطاني" فرض كرده
بودند كه اين نيز شامل بخش اعظم جنوب لبنان امروزي ميشود.
در نهايت به جز موارد مرزي، بسياري از اين پيشنهادات صهيونيستها در سند
"قيموميت فلسطين" گنجانده شد، سپس به دنبال تصويب "شوراي عالي متفقين"، به
تأييد "شوراي جامعة ملل" رسيد. نكتة قابل توجه اين كه غالب تيم مشاوران و
دستياران "شوراي عالي متفقين" (تصميمگيرندگان اصلي "جامعة ملل") از
صهيونيستهاي متعصب و كاركشته بودند
. تشكيل "جامعة ملل" و تصويب اساسنامة آن با عنوان "ميثاق جامعة ملل"،
مهمترين نتيجة "كنفرانس صلح پاريس" بود. اين نهاد، قرار بود براي حفظ صلح و
پيشگيري از جنگهايي مانند "جنگ جهاني اول" فعاليت كند؛ اما به جرأت
ميتوان گفت اين سازمان بينالمللي تنها دو كار عمده در دورة حيات كوتاه
خود به انجام رساند؛ تصويب "قيموميت دولتهاي پيروز اروپايي بر قلمرو اشغال
شدة امپراتوريهاي عثماني و آلمان و تثبيت اين قيموميت"، همچنين "ايجاد
زمينة لازم و رفع موانع موجود براي تشكيل دولت يهودي در فلسطين".
تصميم در مورد سرنوشت كشورهاي عرب، با توجه به اختلافات دول اروپايي با يكديگر، به كنفرانس ديگري موكول شد.
* "فيصل-وايزمن"يا"حماقت-ذكاوت"
"اميرفيصل" در ايام برگزاري اين كنفرانس و پيش از آن كه وارد پاريس شود،
اشتباه بزرگي مرتكب شد كه عواقب آن، مدتي بعد خود را نشان داد. وي در
"لندن" به اصرار "لورنس" با "حييم وايزمن" رييس "سازمان جهاني صهيونيزم" و
"رئيس هيأت نمايندگي صهيونيستها" در كنفرانس صلح پاريس (شكل جهاني شدة
"فدراسيون يهوديان انگليسي") دو بار ملاقات و مذاكره كرد و حاصل اين
مذاكرات، "توافق فيصل - وايزمن" در سوم ژانوية سال 1919 بود.
فيصل ميپنداشت در اين قرارداد، حقوق مردم فلسطين و استقلال اعراب را لحاظ
كرده است اما بار ديگر، جهل و بيتدبيري طرف عرب به كمك مكر و ذكاوت
صهيونيست كاركشتهاي چون "وايزمن" آمد و متن توافق به گونهاي تنظيم شد كه
صهيونيستها بعدها آن را به عنوان سندي مهم دال بر شناسايي دعاوي خود بر
فلسطين از جانب اعراب به مجامع جهاني عرضه كردند و با اين عنوان كه "اعراب،
خود، فلسطين را به ما بخشيدهاند"، به آن استناد نمودند.
*"كميسيون كينگ - كرين" در زباله دان تاريخ
در بيستم مارس سال 1919، اجلاس محرمانة چهار قدرت پيروز اروپا تشكيل شد و
اختلافات آنان دربارة مناطق اشغالي مورد بحث قرار گرفت. در همين اجلاس،
تصميم قطعي تشكيل كميسيون پيشنهادي از سوي "فيصل" مطرح شد و به تصويب رسيد؛
اما هنگام تشكيل كميسيون؛ فرانسه، انگليس و ايتاليا به دليل رقابتهاي
سياسي از تعيين نماينده خودداري كردند و تنها نمايندگان آمريكا يعني دكتر
"هنري كينگ" و "چارلزكرين" به جانب منطقه حركت كردند و به همين دليل، اين
هيأت به نام "كميسيون كينگ - كرين" شهرت يافت. به محض اين كه خبر تشكيل
كميسيون فوق به اميرفيصل رسيد، وي با برگزاري انتخابات، مجلسي را با نام
"كنگرة عمومي سوريه" تشكيل داد. اين مجلس، قطعنامهاي را شامل "خواستههاي
ملي اعراب" در 10 ماده تصويب كرد كه پس از ورود اعضاي "كميسيون كينگ -
كرين"، به آنان ارائه شد. از جمله نكات عمده و مهم اين قطعنامه عبارت بود
از:
"وحدت و استقلال سوريه تحت نظر اميرفيصل به عنوان پادشاه"، "لغو توافق
سايكس - پيكو و اعلاميه بالفور"، "مخالفت قاطع با دعاوي فرانسه بر سوريه"،
"مخالفت قاطع با تأسيس جامعه مشتركالمنافع يهودي در بخش جنوبي سوريه كه به
"فلسطين" معروف است" و "استقلال عراق".
كميسيون، خواستههاي اعراب را بررسي كرد و برخي پيشنهادات آنان را پذيرفت؛
اما از سيستم "قيموميت" حمايت كرد و البته در گزارش مفصّل خود، بر اين نكته
مهم و راهبردي تاكيد نمود كه تحقق "اعلامية بالفور" جز با اعمال زور ممكن
نيست. همچنين در اين گزارش، دعاوي صهيونيستها در مورد مالكيت فلسطين
براساس سكونت دو هزار سال پيش يهوديان در اين منطقه مورد ترديد قرار گرفته و
يهوديان پاسداران خوبي براي حفظ اماكن مقدسه مسلمانان و مسيحيان قلمداد
نشدند. در بخشي از گزارش "كميسيون كينگ - كرين" به صراحت آمده است:
"برپايي چنين كشوري [كشور يهودي] بدون اعمال شديدترين تجاوز به حقوق مدني و
مذهبي جوامع غيريهودي موجود در فلسطين، امكانپذير نيست. در كنفرانس
كميسيون با نمايندگان يهودي، به كرار اين واقعيت مشخص شد كه صهيونيستها در
عمل خواستار و درصدد بيرون راندن كامل ساكنان غيريهودي موجود در فلسطين از
طريق اَشكال مختلف خريد هستند."
گزارش كميسيون پس از ارائه به "شوراي عالي متفقين" با مخالفت شديد فرانسه،
انگلستان و صهيونيستها مواجه شد و به اين ترتيب، گزارشي كه ميتوانست تا
حدود زيادي خواستههاي اعراب را منعكس كند، به بايگاني تاريخ سپرده شد.
از سوي ديگر تلاشهاي "فيصل" براي مساعدسازي نظر فرانسويان هم به جايي
نرسيد و فيصل به سوريه بازگشت و چون به خاطر توافق با "وايزمن" و ناكامي در
برابر فرانسه مورد انتقاد سوريها قرار گرفت، خواستار تشكيل مجدد "كنگرة
عمومي سوريه" شد.
*آب رفته به جو بازنمي گردد
در "كنگرة دوم سوريه" با استناد به "ميثاق جامعه ملل"، استقلال سوريه اعلام
شد (لبنان و فلسطين هم بخشي از "سورية مستقل" بودند). با توجه به اين
تصميم "فيصل"، بلافاصله "كنفرانس شوراي عالي متفقين در "سان رمو" به تاريخ
27 آوريل سال1920 تشكيل شد و "سيستم قيموميت قطعي بر كشورهاي عرب" را مشخص
كرد. طبق اين سيستم، "سوريه" به سه بخش "فلسطين"، "سوريه" و "لبنان" تقسيم و
مرزهاي دقيق هر سه منطقه معين شد:
"عراق" و "فلسطين" سهم بريتانيا و "سوريه" و "لبنان" لقمة فرانسه شد.
هنگامي كه تصميمات "سانرمو" انتشار يافت، خشم و يأس، سراسر جهان عرب را
فرا گرفت. مردم "سوريه" و "فلسطين" خواستار جنگ با فرانسه شدند، اما "فيصل"
هنوز به مساعدت انگلستان و نيز آمريكا اميدوار بود. انگلستان از فيصل
خواست كه عليه فرانسويها اقدامي نكند و براي بحث پيرامون مسأله به لندن
برود. در چهارده ژوئيه سال1920 دولت فرانسه به "فيصل" چهار روز اولتيماتوم
داد تا "خود" و "سوريه" و "لبنان" را تسليم كند. "فيصل" مشغول اجابت اين
درخواست بود كه فرانسويان حمله خود را آغاز و دمشق را اشغال كردند. فيصل از
سوريه اخراج و چندي بعد، عازم لندن شد.
اما بريتانيا دوستان فرمانبردار خود را فراموش نكردو مدتي بعد، پاداش
"فيصل" و "عبدالله" (پسران شريف مكه) به خاطر فرماندهي "ارتش متحد اعراب"
در نبرد عليه عثماني مشخص شد. در سال 1921 طي كنفرانسي در قاهره، فيصل به
عنوان پادشاه "عراق" و عبدالله به عنوان پادشاه "امارت شرق اردن" تعيين
شدند.
*هوس هاي امير اردن
"اميرعبدالله" قبلاً در مذاكرات خود با سران بريتانيا پيشنهاد داده بود كه
فلسطين و اردن به يك حكومت واحد تبديل شوند، اما انگلستان به دليل وعدههاي
خود به صهيونيستها، تنها با واگذاري "سرزمين هاي واقع در شرق رودخانه
اردن" به "اميرعبدالله" موافقت كرد كه او نيز نام"امارت شرق اردن" را بر آن
نهاد اما هيچ گاه چشم طمع خود را به سوي"سرزمين هاي واقع در غرب رودخانه
اردن" كه در واقع بخشي از خاك فلسطين محسوب مي شد نبست و اين هوس جاه
طلبانه وي تا چندين دهه براي منطقه و اهالي فلسطين مشكل ساز شد.
*عاقبت خليفه عربي-اسلامي
اما "حسين شريف مكه"، پدر اين دو پادشاه جوان عرب(عبدالله و فيصل)، اقبال
بسيار بدي پيدا كرد و سوداي "خلافت مملكت متحد عربي" را با فلاكت به گور
برد. وي كه با خاندان "سعودي" بر سر حفظ "حجاز" مشغول جنگ بود، در سال 1924
كه سيستم "خلافت اسلامي"توسط "آتاتورك" در باقيماندة امپراتوري عثماني،
ملغي شد، خود را "خليفة مسلمين" خواند و در مكه با نام "اميرالمؤمنين" بر
تخت نشست، اما در همين سال سعوديها وي را شكست داده و يك سال بعد مكه را
فتح كردند. "شريف" دست به دامان انگليسيها شد؛ ولي جوابي نگرفت، بنابراين
به پسرش "اميرعبدالله" در "امارت شرق اردن" پناه برد، با اين حال انگلستان
به درخواست متحد جديد خود يعني "خاندان سعودي"، وي را به "قبرس" تبعيد كرد.
او پس از چند سال زندگي رقت بار در قبرس، چون مُشرِف به موت شد، اجازة
مسافرت به "امارت شرق اردن" را پيدا كرد و در همانجا به سال 1931 مرد. به
اين ترتيب، پروندة مهمترين متحد انگلستان در راه انهدام امپراتوري عثماني،
و "خليفه ناكام عربي-اسلامي" بسته شد.
*"قيوميت" و شراكت رسمي انگلستان با "آژانس يهود"
در سال 1921 سند سيستم قيموميت انگلستان و فرانسه بر سرزمينهاي عربي در
"شوراي جامعة ملل" مطرح شد و بحث و جدل بر سر آن تا سال 1922 به طول
انجاميد و سرانجام توسط "شوراي جامعة ملل" در 24 ژوئيه 1922 تصويب شد و از
سپتامبر 1923 به مرحله اجرا درآمد، اما در مورد فلسطين؛ حقيقت آن بود كه
انگلستان از سال 1918 بر اين سرزمين حاكميت مطلق داشت. آن چه در سند
"قيموميت فلسطين" اهميت فراوان داشت، تبديل "اعلامية بالفور" به يك تعهد
جهاني و تعيين وظيفة "تأسيس يك موطن ملي براي مردم يهود" براي "دولت قيم"
يعني بريتانيا در اين سند بود. در اين سند براي اولين بار از نهادي تحت
عنوان "آژانس يهود" نام برده شد كه به عنوان عنصري رسمي از حكومت فلسطين،
داراي اختيارات حقوقي خاصي بود. چهار ماده از 28 مادة سند قيموميت، به شرح
تعهدات دولت انگلستان نسبت به "آژانس يهود" و بالعكس اختصاص داشت. همچنين
در ماده 22 اين سند، زبان عبري (زبان ويژة يهوديان) در كنار عربي و انگليسي
به عنوان زبان رسمي تعيين شد.
مادة ششم سند قيموميت تصريح داشت كه "دولت فلسطين" (يعني منتخبان و منصوبان
انگلستان) بايد در دو زمينه با "آژانس يهود" همكاري كند: تسهيل مهاجرت
يهوديها به كشور در شرايطي مناسب و تشويق استقرار يهوديها در زمينهاي
دولتي و اراضي موات كه مورد نياز مقاصد عمومي نباشد. از اينرو زمينة تبديل
"ادارة فلسطين" (ارگان "سازمان جهاني صهيونيزم" كه پيشتر از آن نام
بردهايم) به آژانسي "رسمي" كه در حكومت كشور، مشاركت داشته باشد، فراهم
آمد. ديگر صهيونيستها هيچ مانعي بر سر راه تحقق اهداف خود نميديدند و
اعراب نيز عملاً براي دفاع از حقوق خود، هيچ اهرم فشار و ابزاري نداشتند.
تعلل 30 ساله در تشكيل "دولت يهودي"، عمدتاً به اين دليل بود كه "آژانس
يهود" مجالي بيابد كه در زير چتر امنيتي و حمايتي انگلستان خود را در حد يك
دولت كامل و قدرتمند پروار كند و در يك فرصت مناسب، زمام امور را به دست
بگيرد.
* "آژانس يهود" يا دولت كامل
بريتانيا براي تبديل فلسطين به "موطن يهودي"، پنج سياست عمده را در پيش گرفت:
1- تشويق مهاجرت يهوديان به فلسطين
2- ايجاد سازمانهاي اجتماعي و اقتصادي يهوديان در فلسطين و جلوگيري از تشكّل اعراب در برابر اين سازمانها
3- تسهيل فروش زمينهاي اعراب به يهوديان
4- آموزش نظامي يهوديان توسط افسران انگليسي
5- تشويق و تسهيل سرمايهگذاري به نفع صهيونيستها در فلسطين از سوي سرمايهداران آمريكايي و انگليسي.
تعداد يهوديان در سالهاي قيموميت انگلستان، به 000/600 نفر رسيد. از همان
سالهاي نخست قيموميت، سازمانهاي سياسي - اجتماعي يهود در فلسطين - با
حمايت كامل بريتانيا- قوام گرفتند.
*تقويت زيربنا هاي اقتصادي مهاجران يهودي
بريتانيا با كمك سرمايهداران خارجي، به ويژه صهيونيستها، عمليات تضعيف و
نابودي صنايع عرب و صنايع سنتي فلسطين را در پيش گرفت و در مقابل، تقويت
صنايع يهود و مدرنسازي فنآوري در اختيار مهاجران يهودي را تداوم بخشيد.
برخلاف ادعاي صهيونيستها، اكثر مهاجران يهودي در طول سالهاي قيموميت در
زمرة كشاورزان و كارگران مهاجر نبودند بلكه به تشويق "نظام قيموميت" و
"سازمان جهاني صهيونيزم"، بسياري از سرمايهداران يهودي از اروپا و آمريكا
به فلسطين سرازير شدند و سرمايههاي خود را در خدمت صهيونيزم و توسعه
"مهاجرنشينهاي يهودي" صرف كردند. تنها از سال 1919 تا 1936 بيش از چهارصد
ميليون دلار، به تشويق بريتانيا در فلسطين سرمايهگذاري شد. تا سال 1936
تعداد كارخانههاي گوناگون متعلق به يهوديان در فلسطين، به 602/5 عدد رسيد
كه 90 درصد كارخانههاي كوچك و بزرگ اين سرزمين را شامل ميشد.
يكي از اهداف گسترش روزافزون صنايع يهودي در فلسطين، افزايش توان اقتصادي و
به تبع آن قبول مهاجران بيشتر براي مشغول شدن به كار در اين كارخانهها
بود و به همين علت يهوديان از دادن كار به كارگران عرب به شدت ممانعت
ميكردند. اين توزيع نابرابر و ظالمانه ثروت و احساس تهديد دايمي مسلمانان
از بابت حضور فزايندة مهاجران يهودي و عملكرد "دولت قيموميت"، موجب
شورشهايي عليه يهوديان شد.
*ولادمير هيتلر و ارتش يهود
"آژانس يهود" در ابتدا رسماً داراي شاخة نظامي نبود و اساساً به زعم
انگلستان، قانوناً چنين حقي براي "آژانس يهود" در "سند قيموميت" پيشبيني
نشده بود و ارتش انگلستان وظيفة تأمين امنيت يهوديان و مهاجرنشينان را
برعهده داشت؛ اما تعهدات "آژانس يهود" در برابر "دولت قيموميت" به قدري در
"سند قيموميت" مبهم ترسيم شده بود كه عملاً دست "آژانس يهود" را براي هر
كاري باز ميگذاشت. در سال 1919، يك صهيونيست دوآتشه از اعضاي "سازمان
جهاني صهيونيزم" به نام "ولاديمير ژابوتينسكي" مصمم شد ارتشي پر جلال و
شكوه براي "كشور يهودي" كه در آينده تأسيس ميشد ايجاد كند.
"ژابوتينسكي" عامل اصلي جلب رضايت دولتهاي "متفقين" در طول جنگ جهاني اول
براي تشكيل واحدهاي مستقلي از "يهوديان" در ارتش اين كشورها بود. اين
واحدها كه "لژيون يهود" ناميده ميشدند، در 23 آگوست سال1917 اعلام موجوديت
كردند.
به دنبال صدور اعلامية بالفور، داوطلبان خدمت در "لژيون يهود" به يازده
هزار نفر رسيد گرچه اين نيروها در جريان جنگ جهاني اول، نتوانستند تأثير
ويژهاي داشته باشند، اما شش ماه بعد از اشغال فلسطين توسط انگلستان، پنج
هزار نفر از آنان در تپههاي مجاور شهر "نابلس" مستقر شدند. در اين مدت
"ژابوتينسكي" فرماندهي گروههاي گشت شبانة "لژيون يهود" را برعهده داشت.
"لژيون يهود" پس از پايان جنگ، منحل شد، ولي هزاران يهودي آموزش ديده در
اين لژيون، چند سال بعد، شالودة "هاگانا" را شكل دادند. سازمان "هاگانا" در
دسامبر سال1919 توسط "ژابوتينسكي" تأسيس شد و در ابتدا تنها تعداد محدودي
از يهوديان به آن پيوستند. انگلستان با وجود اطلاع از آغاز فعاليتهاي
آموزشي "هاگانا"، هيچ اقدامي براي ممانعت از آن به عمل نياورد و قيامهاي
بعدي اعراب و انتقامجويي خونبار "هاگانا" از اعراب خشمگين نيز بر اهميت و
شهرت چنين سازماني براي صهيونيستها افزود و "هاگانا" پس از چند سال، عملاً
به "شاخة نظامي آژانس يهود" تبديل شد.اين سازمان همچنين يك سرويس اطلاعاتي
به نام "شاي" براي خود ايجادبنمود كه وظيفه آن گردآوري اطلاعات براي
فعاليتهاي "هاگانا" و نيز به رساندن اطلاعات به رهبران «آژانس يهود» جهت
مبارزه سياسي و نظامي با اعراب فلسطيني و ساير كشور هاي عربي بود.
*ديوار آهنين
طي سال هاي دهه بيست و دهه سي ،عملكرد عمومي حاكم بر رهبران پا به سن
گذاشته و مجرب "آژانس يهود" مانند "وايزمن" و "بن گوريون" با مراتبي از
احتياط توام بود كه به سياست "گام به گام" شهرت يافت. "ژابوتينسكي" و
طرفداران افراطياش به دليل مخالفت با اين سياست حاكم بر "آژانس يهود" به
"تجديد نظر طلبان" معروف شدند.اين دسته از صهيونيست ها آشكارا اعلام مي
كردند كه سرزمين هاي شرقي رودخانه اردن هم بخشي از «موطن ملي يهود» است كه
توسط انگلستان به صهيونيست ها وعده داده شده است و بايد به فلسطين منضم
شود.آنان همچنين اعتقاد داشتند عملكرد "هاگانا" ضعيف و خالي از "حداقل شدت
عمل لازم"! است و به همين دليل اين سازمان شبهه نظامي تروريستي را رها
كردند و در سال 1923 به تشكيل يك سازمان تروريستي ديگر به نام "بتار" دست
زدند. «ولادمير ژابوتينسكي» به قدري در اعمال فشار و سركوب خونبان بوميان
فلسطيني اصرار داشت كه «بن گوريون»، از رهبران نه چندان ميانه روي «آژانس
يهود» او را «ولادمير هيتلر» لقب داده بود.
از جمله مهمترين ترورهاي اين سازمان صهيونيستي، قتل "دبير سياسي آژانس
يهود"، "حييم آرسورُف" بود كه به دليل مخالفت او با افراطيون صهيونيست صورت
گرفت.
در چهارم نوامبر سال1923، "ولادمير ژابوتينسكي" طي مقالهاي با نام "ديوار
آهنين" كه در مجلهاي به نام "راسوي يت" به چاپ رسيد، نظرية معروف خود را
دربارة "تجديدنظرطلبي در جنبش صهيونيزم" منتشر كرد. اين نظريه عمري
طولانيتر از صاحبش پيدا كرد و عملاً به "قانون اساسي" بخش بزرگي از "جنبش
صهيونيزم" تبديل شد. اين مقاله، با رد "سياست گام به گام" كه توسط رهبراني
چون "حيم وايزمن" با دقت و وسواس پيگيري ميشد، هرگونه مماشات با ساكنان
بومي فلسطين را مردود و غيرمفيد ميدانست.
در بخشهايي از اين مقاله آمده است: "... بايد اين رؤياي كودكانه را كنار
نهاد كه به تصور بعضي ممكن است به اعراب رشوه داد تا راضي شوند سرزمين خود
را در اختيار ما بگذارند. استعمار صهيونيزم در فلسطين، دو راه بيشتر در
مقابل خود ندارد؛
يا هدفش را رها كند، يا اراده و خواست سكنة بومي فلسطين را زير پا بگذارد و
در صورت تمايل به انتخاب شق اخير، چارهاي ندارد جز آنكه عليه اعراب
فلسطيني به زور متوسل شود. يعني بايد ديواري آهنين از سر نيزه به وجود آورد
تا مردم بومي نتوانند جلوي پيشرفت اهداف ما را سد كنند، و بدانيم كه غير
از اين هيچ اقدام ديگري ما را به مقصود نخواهد رساند، گرچه در عين حال نيز
نبايد هرگونه توافقي با اعراب را كاملاً غيرممكن تصور كنيم ولي البته
نميتوان در پي توافقهايي بود كه به آنها امتياز ميدهد. چرا كه اگر
اعراب، حتي اميد ناچيزي به خلاصي از دست ما داشته باشند، محال است به خاطر
كلمات و وعدههايي فريبنده از هدف خود دست بكشند، ولي وقتي احساس كنند
كوچكترين روزنهاي در ديوار آهنين وجود ندارد، دست بسته تسليم ما خواهند
بود. بنابراين هرگونه توافقي با اعراب در هر زمينهاي اعم از:
عدم اخراجشان، تضمين حقوق برابر و يا برقراري حق خودمختاري ملي، تنها زماني
ميسر است كه ديوار آهنين يهود در فلسطين كامل شده و حكومت ما بدون كمترين
اعمال نفوذ از سوي اعراب در فلسطين استقرار يافته باشد. به عبارت بهتر، ما
فقط موقعي مي توانيم در آينده با اعراب به توافقهاي دلخواه دست يابيم كه
در حال حاضر از هرگونه توافقي با آنان خودداري كنيم..."
آينده نشان داد كه حتي صهيونيستهاي مخالف "ژابوتينسكي" چون "بن گوريون" و
"وايزمن" به شدت به انديشههاي او پايبند هستند و از اين منظر
بايد"ژابوتينسكي" را از تئوريپردازان اصلي "دولت يهودي" دانست.
*مكتب قصابان
در سال 1936، "ژابوتينسكي"، پيروان خود را به طور كلي از وابستگي به
"هاگانا" جدا كرد و آنها را در يك سازمان تروريستي جديد با نام "ايرگون"
سازماندهي نمود. مدتي بعد، گروهي از اعضاي افراطي "ايرگون"، ژابوتينسكي را
به تسامح متهم كرده و از "ايرگون" منشعب شدند. اين گروه، به نام رهبر آن
"آوراهام اشترن"، به "گروه اشترن" شهرت پيدا كرد. اين سازمانها گرچه در
ظاهر با سياستهاي "آژانس يهود" و "هاگانا" اظهار مخالفت ميكردند، اما
عملاً در جهت اهداف "آژانس يهود" حركت ميكردند(در «دولت عبري» به نام و
تصوير اين شخص نيز سكه و تمبرضرب شد). عمدهترين كار اين گروههاي
تروريستي، تا چندين سال، عمليات نظامي عليه غيرنظاميان عرب و ايجاد رعب و
وحشت در ميان آنان بود. "ژابوتينسكي" سالهاي كوتاه باقيمانده از عمر خود
را صرف عملي كردن نظرية خود كرد و عليرغم روية افراطياش -كه همواره باعث
انزواي او بود - شاگران متبحري را تربيت كرد كه در بخشهاي بعدي به آنان
خواهيم پرداخت.
ژابوتينسكي به سال 1940 در آمريكا مرد و به خاك سپرده شد. شاگردان او در
دولت يهودي، 24 سال بعد جنازة او را به فلسطين اشغالي منتقل كردند و به نام
و ياد او "سكه" ضرب كردند.
*دندان هاي تيز "آژانس يهود"
در اوايل دهه 1940 فرماندهي "هاگانا" يك نيروي ضربت محرمانه با عنوان
"پالماخ" تأسيس كرد كه متشكل از 5000 نيروي جنگي زبده بود.اعضاي اين
گروهها، به اضافة "هاگانا" با آغاز جنگ دوم جهاني فرصت كسب تجربههاي
فراوان و دريافت آموزشهاي ويژه در اردوي متفقين را پيدا كردند . اين
تشكيلات "نظامي-تروريستي" با توسعة كمي و كيفي، تا سال 1945، در حدود هفتاد
هزار يهودي مسلّح آموزش ديده را شامل ميشدند. اين در حالي بود كه با هر
گونه گروه مسلح عرب از سوي "دولت قيموميت" با شدت و خشونت رفتار ميشد.
همزمان با پيگيري "صندوق آژانس يهود" ايجاد صنايع نظامي در فلسطين آغاز و
همچنين تسليحات استراتژيكي از حاميان غربي صهيونيستها خريداري شد. "بن
گوريون" از رهبران صهيونيستها كه بعدها اولين رييسجمهور رژيم صهيونيستي
شد، در خاطرات خود مينويسد:
"با كمتر از يك ميليون دلار، وسايلي از آمريكا خريديم كه ارزش آنها بالغ بر 20 ميليون دلار بود."
*حقيقت ماجراي فروش اراضي
تنها بخش برنامة "دولت قيموميت" كه با موفقيت كامل، پيش نميرفت، خريد
اراضي از اعراب مسلمان بود. ترفندها و تردستيهاي فراواني توسط صهيونيستها
و "دولت قيموميت" به كار گرفته شد تا زمينهاي زراعي و املاك اعراب به
صورت قانوني به يهوديان منتقل شود، اما حساسيت مسلمانان نسبت به انگلستان و
يهوديان و مقاومت منفي آنان، مانع از توفيق اين برنامه ميشد. صدور فتاواي
تحريم فروش زمين به يهوديان از سوي علماي مسلمان، كار را براي خريداران
يهودي دشوارتر كرد. اجير كردن واسطههاي مسلمان مؤثرترين روش براي خريد
اراضي و املاك بود كه از سوي يهوديان اتخاذ شد. يكي از واسطهها
"سيدضياءالدين طباطبايي" مجري كودتاي سال1299 هجري خورشيدي در ايران بود كه
در ظاهر به فلسطين تبعيد شد؛ ولي در آنجا، به عنوان يك مسلمان، اراضي
مسلماناني را كه بر اثر فشارهاي "دولت قيموميت" رو به ورشكستگي ميرفتند،
ميخريد و سپس به صهيونيستها ميفروخت. البته روشهاي خشونتآميز هم
كماكان اِعمال ميشد و هفتهاي نبود كه گروهي از كشاورزان عرب هدف ترور،
ضرب و شتم و آدمربايي قرار نگيرند. با همة اين احوال، در پايان "دورة
قيموميت" (سال 1948) چيزي كمتر از دو درصد از اراضي سرزمين فلسطين، به
صورت قانوني به نام يهوديان ثبت شد اما اين خلا? با واگذاري اراضي دولتي به
يهوديان از سوي "دولت قيموميت" تا حدودي جبران شد. مجموع "اراضي دولتي" كه
در اين دوره به يهوديان واگذار شد، بالغ بر هفده هزار و پانصد هكتار
ميشود.
*فرزند نافرمان انگلستان
يكي از سياست هاي بريتانيا براي تقويت زير بناهاي سياسي و اقتصادي صهيونيست
ها در فلسطين ،گماردن مقامات انگليسي طرفدار صهيونيزم به پستهاي مهم
اداري و سياسي فلسطين بود اما آزادي عمل "آژانس يهود" در فلسطين به قدري
پيش رفته بود كه هيچ گونه اعمال محدوديتي را بر نمي تافت. در همان سالهاي
آغاز اشغال فلسطين، نهادي با نام "ادارة سرزمين اشغال شدة دشمن" توسط
انگلستان تأسيس شد تا كنترل امور جاري فلسطيمن را بر عهده بگيرد. در اين
اداره افسران، شخصيتها و بازرگانان يهودي استخدام شدند. رؤساي انگليسي اين
نهاد همگي از طرفداران صهيونيزم بودند.كار به جايي رسيد كه "سِر لوئيس
بولس" آخرين رييس ادارة مذكور با اين كه طرفدار پر و پا قري صهيونيزم بود،
از شدت فشارهاي صهيونيستها آن چنان به تنگ آمد كه از مقام خود استعفا داد.
وي طي نامهاي كه براي "فرمانده كل قواي انگلستان در شرق" به قاهره ارسال
كرد، نوشت:
"آژانس يهود، تسليم دستورات حكومت نيست، توقعات زيادي براي پيشبرد يهود
دارد كه از حد تفاهم و توافق گذشته است، تا آنجا كه اين آژانس مدعي است
قدرت من و قدرت هر ادارة ديگر فلسطين بايد به آنها سپرده شود. وعدههاي
ما، ديگر در مسلمانان و مسيحيان اثري ندارد و در اثر خلف وعدهها و
بدقوليهايي كه از ما ديدهاند، به كلي از آنها سلب اطمينان شده و ديگر
باور نخواهند كرد كه ما روزي به وعدههايي كه در موقع ورود به بيتالمقدس
به آنها دادهايم، عمل خواهيم كرد، زيرا حقايق فراواني وعدههاي ما را
تكذيب ميكند؛ رسمي كردن زبان عبري؛ تشكيل دستگاههاي قضايي مستقل يهودي؛
عضويت صهيونيستها در بسياري از پستهاي حكومت فلسطين و امتيازات فراواني
كه به صهيونيستها براي مهاجرت و مسافرت دادهايم، عناصر غيريهود را معتقد
كرده كه ما با يهوديان ساخت و پاخت داريم."
البته چنين گزارشاتي كه ظاهراً ناشي از سادهلوحي نويسندة آن است، هيچ تأثيري در سياستهاي جاري در انگلستان نداشت.
* زمان تحقق وعدة موعود
سرانجام در ژانوية سال 1920، حكومت نظامي در فلسطين لغو شد و "سِر هربرت
ساموئل" با عنوان اولين "كميسر عالي بريتانيا" به جاي "اداره سرزمين اشغال
شده دشمن"، رياست حكومت فلسطين را برعهده گرفت. "ساموئل" يك يهودي صهيونيست
انگليسي و از طراحان "اعلاميه بالفور" بود كه با حمايت و پيگيري "حييم
وايزمن"- رئيس "سازمان جهاني صهيونيزم"- به فلسطين مأمور شد.
در دستگاه حاكمة انگلستان هيچكس براي عملي كردن "اعلاميه بالفور" و تبديل
فلسطين به "موطن ملي يهود"، مناسب تر از "ساموئل" نبود. وي معاون خود و
دادستان كل حكومت قيموميت را نيز از ميان يهوديان صهيونيست انگليسي برگزيد.
وقتي جناب "كميسر عالي" در يك كميتة يهودي حاضر شد و به زبان عبري مطالبي
از كتاب مقدس قرائت كرد، بسياري از صهيونيستها پي بردند كه زمان تحقق
وعدة موعود به زودي فرا خواهد رسيد.