چگونگی اشغال فلسطین
هيچ سند مكتوبي تا نيمه قرن نوزدهم وجود ندارد كه در آن از واژه "صهيونيزم" استفاده شده باشد. گفته ميشود كه اين اصطلاح، براي اولين بار در سال 1890 توسط يك متفكر يهودي به نام "ناتان پيربنوم" به كار رفت.
*ارتفاعي در "اورشليم"
پيش
از پرداختن به آغاز روند اشغال "فلسطين" بايد اطلاعاتي پيرامون جنبش سياسي
گروهي از نخبگان يهودي جهان، براي ايجاد حكومتي يهودي در فلسطين داشته
باشيم. اين جنبش با نام "صهيونيزم" در واژگان سياسي جهان تثبيت شد و
عليرغم اين كه گرايشي فراگير در ميان فعالان مذهبي و سياسي يهودي نبود، به
دليل انطباق با اهداف قدرتهاي آن روز اروپا، خصوصاً دولت بريتانيا و در
مرحلة بعد فرانسه، مورد حمايت سرسختانه و گستردة آنان قرار گرفت و توانست
سكان هدايت اكثريت فعالان سياسي و مذهبي يهودي را به دست بگيرد.
نظريهپردازان صهيونيست بسيار علاقمندند "صهيونيزم" را به عنوان انديشهاي
معرفي كنند كه ريشه در اعماق تاريخ دارد ولي تمايلي براي ارائة ادلّة مستدل
براي اثبات اين مدعا از خود نشان نميدهند.
"ناهوم سوكولف" نويسندة
كتاب "تاريخ صهيونيزم" و از رؤساي "آژانس يهود" مدعي شده است: "انديشة
صهيونيزم به اندازة قوم يهود قدمت دارد و نمايندگان انديشه و مكتب يهود، آن
را ترويج كرده بودند"؛ اما "موشه منوهين" يكي از انديشمندان نامدار يهودي
در كتاب خود آورده است: "تا سدة نوزدهم چيزي به نام "ناسيوناليزم سياسي
يهود" (صهيونيزم) وجود نداشت و ناسيوناليزم سياسي تعصبآميز و خودخواهي
جهان قرن نوزدهم اروپا بود كه ناسيوناليزم سياسي مصيبتبار احمقانة يهود
(صهيونيزم)را زاييد".
اسناد تاريخي، مؤيد نظرية "موشه منوهين" است. هيچ
سند مكتوبي تا نيمه قرن نوزدهم وجود ندارد كه در آن از واژه "صهيونيزم"
استفاده شده باشد. گفته ميشود كه اين اصطلاح، براي اولين بار در سال 1890
توسط يك متفكر يهودي به نام "ناتان پيربنوم" به كار رفت. شش سال بعد بود كه
اولين تئوريسين صهيونيزم به نام "تئودور هرتسل" كتابي تحت عنوان "دولت
يهود" منتشر كرد كه به سرعت در ميان معتقدان به جريان صهيونيزم، جايگاه
كتاب مقدس را يافت، البته گفتني است، "هرتسل" ابداع يا كشف واژة "صهيونيزم"
توسط "پيربنوم" را رد كرد ولي سندي در جهت ادعاي خود ارائه نداد. اين واژه
از تركيب دو عبارت "صهيون" و "ايزم" (يا ايسم) ايجاد شده است. پسوند
"ايزم" (يا ايسم) معادل فارسي صحيحي ندارد اما ميتوان آن را معادل
پسوندهاي "گرايي" (همريشة "گرايش") يا "خواهي" (هم ريشة "خواستن")
دانست.(اينگونه "ابداع عبارت" براي معرفي يك انديشه يا مكتب، اختصاص به
جهان غرب دارد، و تلاشهاي متفكران غربي براي رهايي از انديشههاي مذهبي و
جايگزيني مكتبهاي دستساز به جاي مسيحيت در جهان غرب، باعث ايجاد چنين
حركتي شد و اين اتفاق در جهان شرق ريشه نداشته و عنصري وارداتي محسوب
ميشود)
"صهيون" نام ارتفاعي است در شهر "بيتالمقدس" كه يهوديان
معتقدند، مدفن "داوود" (پادشاه اولين حكومت يهودي) در آن قرار دارد. پيروان
"صهيونيزم" در مواردي اين نام را بر تمامي شهر "بيتالمقدس" نيز اطلاق
ميكنند.
اين عبارت به جنبشي سياسي نسبت داده ميشود كه هدف نهايي و
اصلي آن، احياي "حكومت داوود و سليمان" در همان مرزهايي است كه در كتاب
"تورات" به يهوديان وعده داده شده است، يعني محدودة ميان رود "نيل" در مصر
تا رود "فرات" در عراق. پايتخت اين دولت هم الزاماً بايد همان پايتخت
"حكومت داوود و سليمان" باشد يعني شهر "بيتالمقدس" (يا به قول مسيحيان و
يهوديان، "اورشليم"). محدودهاي كه ذكر شد، در ميان يهوديان (اعم از
صهيونيست و غيرصهيونيست) به عنوان "سرزمين موعود" شناخته ميشود.
در
"تورات"، حضرت "ابراهيم" علي نبينا و آله و عليهالسلام، از طرف خداوند اين
وعده را دريافت ميكند كه "از نيل تا فرات" به فرزندان او بخشيده ميشود و
"يهوديان" خود را تنها وارثان و فرزندان حضرت ابراهيم ميدانند (و اين در
حالي است كه در همان كتاب "تورات"، اسماعيل يعني پدر اعراب كنوني هم، از
فرزندان ابراهيم است).
اين مسلّم است كه علاقة يهوديان به سكونت در
مجاورت "بيتالمقدس" و يا ديگر سرزمينهاي بين "نيل تا فرات"، قدمت تاريخي
دارد، اما تا قرن نوزدهم، اين علاقه، تنها با مقاصد زيارتي و مذهبي دنبال
ميشد، همانگونه كه در ميان مسلمانان سراسر جهان، زيارت يا مجاورت با
اماكن متبركه در "مكه" و "مدينه" تمايلي مذهبي است. بنابراين تلاش
تئوريسينهاي صهيونيزم براي پيوند دادن تمايلات مذهبي يهوديان جهان به
"فلسطين" و "ديگر سرزمينهاي نيل تا فرات" به جنبش صهيونيزم و تراشيدن عقبة
تاريخي براي اين پديدة نوظهور، فاقد اعتبار است. در هيچ نقطه از كتابهاي
"تورات" يا "تلمود" (كتب مقدس يهوديان) وظيفة تشكيل نظام سياسي و اختصاصي
يهوديان در اين سرزمينها، به يهوديان تكليف نشده است اما نه تنها در منابع
مقدس يهوديان، بلكه در متون آسماني مسلمانان و مسيحيان هم تشكيل يك حكومت
جهاني بر پاية يكتاپرستي به پيروان اديان ابراهيمي وعده داده شده و در
تمامي اين اديان، "بيت المقدس" به عنوان كانون و مركز ثقل منازعات و
نبردهاي نهايي جهت تشكيل اين حكومت معرفي شده است.
در قرن نوزدهم،
همزمان با رواج و تثبيت تقسيمبندي جديد سياسي در اروپا بر مبناي "دولت -
ملت"، گروهي از نخبگان سياسي و مذهبي يهودي هم پيرو فضاي غالب بر
مغربزمين، به فكر تمركز و تجمع يهوديان در محدودة جغرافيايي معيني با
دولتي مختص به خود افتادند و ايدههاي خود را در محافل سياسي آن روزگار،
منتشر كردند.
اما اين انديشه تا زماني كه به سرمايهداران يهودي اروپا ارائه نشد، مورد توجه و تأمل جدي قرار نگرفت.
*نهضت ملي يا اقدام مالي!
پيوند
ميان سرمايهداران يهودي و سران سياسي اروپا (كه پيش از اين به نمونههاي
آن اشاره شد) باعث شد تلاشها و تكاپوهاي جديتري براي عملي شدن طرح ايجاد
يك "وطن يهودي" انجام گيرد. تلاشهاي متعددي براي ايجاد چنين وطني در اقصا
نقاط جهان توسط سياسيون يهودي و مسيحي، با پشتوانة اقتصادي سرمايهداران
يهودي انجام گرفت. براي مثال ميتوان به سرمايهگذاريهاي كلان يك
سرمايهدار يهودي به نام "بارون دوهيرش" در آرژانتين اشاره كرد. اين شخص
مدعي بود، طي بيست سال، پنج ميليون يهودي را از روسيه به ساير نقاط منتقل
خواهد كرد. او طي تحقيقاتي، آرژانتين را به عنوان مناسبترين مقصد براي
مهاجرت يهوديان تشخيص داد و در راه تحقق ايدة خود مبني بر تبديل اين كشور
به يك مهاجرنشين بزرگ يهودي، سرمايهگذاري فراواني انجام داد، اما توفيقي
حاصل نكرد.
عمدهترين مشكل او و امثال او اين بود كه يهوديان سراسر
جهان، انگيزهاي قوي براي مهاجرت از سرزمينهاي آبا و اجدادي خويش نداشتند و
غالب آنان، عميقاً نسبت به كشورهاي متبوع خود دلبستگي داشتند.
به هر
حال طرحهايي از اين دست به نتيجة مطلوب نرسيد و سرانجام، جريان "صهيونيزم"
پا به عرصه وجود گذاشت و توانست مشكل نبود انگيزة قوي در ميان يهوديان
جهان را تا حدود زيادي حل نموده و با مطرح كردن طرح "احياي حكومت باستاني
يهودي در سرزمين موعود" طرفداران فراواني براي خود كسب كند، اما يقيناً اگر
"صهيونيزم" با مطامع جديد اروپا در مشرق زمين تلاقي پيدا نميكرد، اين
چنين با سرعت به نقطة اوج خود نميرسيد و با سرعت رشد پيدا نميكرد.
نميتوان قاطعانه گفت كه اولين يهوديان تندرويي كه طرح "احياي حكومت
باستاني يهودي در سرزمين موعود" را مطرح كردند، در ارتباط مستقيم با
كانونهاي ثروت و قدرت اروپا بودند؛ اما دعاوي پرشور و حرارت آنان، راهي
جديد را در برابر دولتهاي استعمارگر اروپايي قرار داد و آنان به سرعت از
اين طرح استقبال كردند، زيرا "سرزمين موعود" درست در قلب امپراتوري عظيم
عثماني قرار داشت و از مناطق طلايي جهان به لحاظ اقتصادي و سياسي محسوب
ميشد و خارج شدن آن از كنترل قدرتهاي اسلامي و حضور متحدان اروپا در آن،
پيروزي بزرگي براي حيات اقتصادي مغرب زمين به حساب ميآمد. سوكولف، آشكارا
مدعي شده است: "صهيونيزم نه به عنوان يك نهضت و عليالخصوص نهضت ملي، بلكه
به عنوان يك اقدام مالي و سرمايهداري ظهور كرد. سهامداران شركت "تراست
مستعمراتي يهودي" و سوداگران ثروتمند مختلف و فروشندگان سهام و مالكان
بزرگ، از رهبران صهيونيزم بودند." حال اين سوال مطرح مي شود كه آيا اين
ادعاي "سوكولف" در تضاد با دعاوي قبلي خود او و ساير تئوريسينهاي
"صهيونيزم" مبني بر باستاني بودن اين انديشه سياسي نيست؟
*زمان ثبت اختراع
به
جرأت ميتوان ادعا كرد، اگر "انهدام قابل پيشبيني و قريبالوقوع
امپراتوري عثماني"، در نيمة اول قرن نوزدهم، خصوصاً وقوع "جنگهاي كريمه" و
عواقب آن، حادث نميشد و در يك كلام، موضوعي تحت نام "مسألة شرق" (كه پيش
از اين در رابطه با آن توضيح دادهايم) وارد معادلات سياسي اروپا نميشد،
بنيانگذاران "صهيونيزم" چنين مجال و عرصة فراخي براي خودنمايي پيدا
نميكردند و تفكراتشان مورد عنايت سرمايهداران يهودي و مسيحي قرار
نميگرفت.
در اين رابطه، جملهاي متعلق به "ماكس نوردو" از
تئوريسينهاي صهيونيزم و يكي از رؤساي "آژانس يهود" در اواخر قرن نوزدهم هم
بسيار روشنگر خواهد بود. وي در همان شرايط بينالمللي پس از "جنگهاي
كريمه" و آغاز سقوط مرگبار امپراتوريهاي عثماني، روسية تزاري و اتريش
نوشته است: "آن زمان فرا رسيده بود كه اگر صهيونيزمي هم وجود نداشت،
بريتانياي كبير، آن را اختراع كند".
به اين ترتيب، "بريتانياي كبير" به
عنوان بزرگترين استعمارگر جهان در آن روز، و مهمترين كانون فعاليت
نخبگان اقتصادي و سرمايهداران يهودي، از سال 1840 همزمان با تصرف بندر
"عكا" تمايل و گرايش خود را به مسلك سياسي "صهيونيزم" نشان داد و از نيمة
دوم قرن نوزدهم - خصوصاً پس از جنگهاي كريمه - به عنوان بزرگترين حامي
"صهيونيزم"، ايفاي نقش كرد. نقش انگليس در جنبش صهيونيزم به قدري كليدي و
سرنوشتساز بود كه گروهي از صهيونيستها براي اين كشور "ارزش و اعتباري
همانند "كورش" قائل شدند.( كورش، پادشاه هخامنشي است كه مطابق با متن
تورات، به عنوان ناجي يهوديان شناخته ميشود زيرا يهوديان به اسارت گرفته
شده توسط حكومت بابل را آزاد كرد و به اورشليم بازگرداند)
*هرتسل؛ پيامبر صهيونيزم
جنبش
"صهيونيزم" تا سال 1896، از انسجام كاملي برخوردار نبود و عمدتاً حول محور
مهاجرت يهوديان به فلسطين و تشكيل شهركها و آباديهاي يهودينشين در اين
سرزمين فعاليت ميكرد و برنامه آشكار خاصي در جهت تشكيل يك نظام سياسي
مستقل در فلسطين را ارائه نداده بود، اما در اين سال، كتابي كوچك با نام
"دولت يهود" منتشر شد كه بايد آن را "اولين اساسنامة تأسيس دولت يهودي"
دانست. نويسندة اين كتاب، شخصي بود به نام "بنيامين زيب بن ژاكوب هرتسل" كه
در مطبوعات و محافل سياسي اروپا با نام "تئودور هرتسل" شناخته ميشد. وي
در سال 1860، يعني چهار سال پس از پايان "جنگهاي كريمه"، در اروپاي شرقي
به دنيا آمد و 36 سال بعد با انتشار تنها كتاب خود، رهبري "جنبش صهيونيزم"
را به دست گرفت. كتاب "دولت يهود" را "تورات صهيونيزم" نيز لقب دادهاند،
پس عجيب نخواهد بود كه عنصري مانند سوكولف، نويسندة اين كتاب را "پيامبر"
نيز بنامد. او يك يهودي ثروتمند نبود و زندگي خود را نيز صرف بانكداري و
رباخواري نكرد، بلكه در رشتة حقوق ادامه تحصيل داد و از دانشگاه "وين" درجه
دكترا اخذ نمود. پس از مدتي اشتغال به وكالت را رها كرد و به
روزنامهنگاري پرداخت. حضور او در فضاي مطبوعاتي پرحرارت در اروپاي قرن
نوزدهم - كه مطبوعات دوران طلايي خود را طي ميكردند - باعث افزايش
آگاهيهاي وي از تحولات پيدرپي و تعيين كننده در شرق و غرب عالم شد. خود
وي مدعي شده است، يك حادثه، مسير زندگي او را تغيير داد. اين حادثه در
تاريخ به نام "ماجراي دريفوس" شهرت دارد. "ماجراي دريفوس" يكي از بحرانهاي
بزرگ فرانسه در سالهاي پاياني قرن نوزدهم بود.
در سال 1894 يك افسر
يهودي به نام "آلفرد دريفوس" به اتهام تحويل مدارك سرّي به آلمانيها،در
دادگاهي نظامي به حبس ابد محكوم شد. در جريان محاكمة اين افسر، موجي از
احساسات ضديهودي، اروپا را فرا گرفت و تا پنج سال بعد كه مشخص شد "دريفوس"
بيگناه بوده است، فضاي تهديدآميزي، حيات شهروندان يهودي اروپايي را مختل
كرد و از سوي ديگر مجادلات سياسي، فرهنگي و نژادي در روزنامهها ميان
"طرفداران دريفوس" و "دشمنان دريفوس" چنان بالا گرفت كه آشفتگيهاي ناشي از
آن، نظام حاكم بر فرانسه را هم مورد تهديد قرار داد.
در همين ايام
تبآلود است كه "هرتسل" تمامي فعاليتهاي ادبي، سياسي و حقوقي خود را رها
كرده و با احساس مسؤوليت در برابر وضعيت يهوديان، در پي چارهجويي براي
آنان ميافتد. كتاب "دولت يهود" سه سال پيش از "تبرئة دريفوس" و در اوج
فضاي ضديهودي منتشر شد و با توجه به اين كه مسألة يهوديان، در رأس اخبار
اروپاي غربي قرار داشت، بازار پُررونقي پيدا كرد. امتياز بزرگ كتاب كوچك
"هرتسل"، پروراندن و پختن طرح ابتدايي "ايجاد يك حكومت يهودي" بود كه از
ابتداي قرن، بارها توسط پيروان جنبش صهيونيزم مطرح شده بود. "هرتسل" نقشة
خود را از نمونههاي كمپانيهاي استعماري انگليسي الهام گرفته بود و به
همين منظور به "سسيل رودز" يكي از معروفترين استعمارگران انگليسي هم
مراجعه كرد. هرتسل در سال 1902 در نامهاي به رودز، مينويسد:
"خواهش
ميكنم براي من نامهاي بنويسيد و بگوييد كه برنامة مرا [در كتاب دولت
يهود] بررسي كرده و آن را تأييد ميكنيد. آقاي رودز! شما از خودتان
ميپرسيد كه چرا به شما مراجعه ميكنم، بايد بگويم به اين علت كه برنامة من
نيز، يك برنامة استعماري است."
نقطة آغاز حركت "هرتسل" براي تحقق
آرمانهايش در كتاب "دولت يهود"، كسب يك مجوز و فرمان استعماري از سوي يك
قدرت غربي بود كه نقشه او را تضمين كند. "هرتسل" از اوايل فعاليتهاي
صهيونيستي خود، منحصراً به فلسطين متوجه نبود. طبق ادبيات خاص استعماري در
آن زمان، مسأله فقط عبارت بود از يافتن "يك فضاي خالي"، يعني يك سرزمين تحت
سلطة غرب، كه بتوان در آن هيچ حسابي براي جمعيت بومي باز نكرد.
براي
"هرتسل"، سرزمين فلسطين يكي از امكانات در بين بقيه بود. او با ذكاوت سياسي
خاصي، انگشت روي نقاطي ميگذاشت كه باعث تحريك طمعهاي استعماري قدرتهاي
استعمارگر شود و پيرامون آن سرزمين، به مذاكرات و گفتگوهاي پيگير و
سماجتآميز دست ميزد و با زباني به مذاكره با سران اين قدرتها مينشست كه
عطش استعماري آنان را دوچندان كند. به عنوان نمونه، "هرتسل" در ژانويه
1904 طي ديداري با "ويكتور امانوئل" پادشاه ايتاليا، به او گفت: "اگر او
بتواند سلطان عبدالحميد را راضي به قبول حق خودمختاري صهيونيستها در
فلسطين كند، صهيونيستها هم در عوض به ايتاليا كمك خواهند كرد تا بتواند
ليبي را به اشغال خود درآورد".
وي در كتابش هم صراحتاً به وسوسة
استعمارگران پرداخته و مينويسد: "براي اروپا، ما قراول و نگهبان پيشرفتة
تمدن، در برابر بربريت خواهيم بود."
شهرتي كه كتاب "دولت يهود" براي وي
فراهم كرد، برايش امكان برقراري ارتباطي وسيع با نخبگان سياسي، اجتماعي و
اقتصادي يهودي را در سراسر عالم ايجاد كرد. او پيشنهاد برقراري يك كنفرانس
بينالمللي از صهيونيستها را مطرح كرد و با پيگيري مصرّانة خود، يك سال پس
از انتشار كتابش، اين كنفرانس را در شهر "بال" واقع در سوييس برگزار كرد.
اولين
"كنگرة صهيونيستها" با شركت حدود 200 نماينده از تقريباً تمامي كشورهاي
غربي در تاريخ 29 اوت 1897 افتتاح شد و در همان ابتداي كنگره، "هرتسل" به
رياست آن انتخاب شد. طبيعي است كه دستور جلسه اين كنگره، محتويات كتاب
"دولت يهود" بود. "هرتسل" دربارة اين كنگره نوشته است:
"اگر بخواهم
"كنگرة بال" را در يك كلمه جمع كنم، بايد بگويم كه در بال، من كشور يهود را
بنيان گذاشتم. اين را علني نخواهم گفت، چون اگر امروز چنين بگويم، جهان به
من خواهد خنديد اما شايد در عرض پنج سال و مسلماً پنجاه سال آينده، همگان
كشور يهود را خواهند ديد."
اين كه درست 50 سال بعد از "كنگرة بال"،
دولت اسرائيل اعلام موجوديت كرد، نشانة غيبگويي "هرتسل" نيست، بلكه از
مطالعات عميق او و محاسبات دقيق و نبوغآميزش پيرامون روابط استعماري جهان
حكايت ميكند.
اعلاميهاي كه در پايان "كنگرة بال" صادر شد، تقريباً به
صورت اساسنامة حركت آينده "جنبش صهيونيزم" تا دورة موسوم به "قيموميت
فلسطين" درآمد. نظر به اهميت اين اعلاميه، متن آن را در زير ميآوريم:
"هدف
صهيونيزم، تأسيس موطني براي مردم يهود در فلسطين است كه قانون، امنيت آن
را تأمين كند. كنگره براي دست يافتن به اين هدف، وسايل زير را پيشنهاد
ميكند:
1- تسريع مستعمره كردن فلسطين توسط كارگران كشاورزي و صنعتي يهود به روال مناسب
2- سازماندهي و گردآوري تمامي يهوديان به وسيلة مؤسسات خاص محلي و بينالمللي، متناسب با قوانين هر كشور
3- تقويت و بارور كردن احساسات و وجدان ملي يهود
4- برداشتن گامهاي مقدماتي مورد لزوم جهت كسب رضايت حكومت [عثماني] براي رسيدن به هدف صهيونيزم".
عليرغم
اين اعلاميه، "هرتسل" تمامي تلاشهاي ديپلماتيك خود را جهت عملي كردن
"موطن يهود" بر روي فلسطين متمركز نكرد. او تمام سالهاي باقيماندة عمرش
را به سفر و ارتباطگيري با كانونهاي قدرت سياسي و اقتصادي اروپا و دربار
عثماني گذراند. او كه در كتاب "دولت يهود"، ميان آرژانتين و فلسطين مردد
بود، پس از كنگرة بال، تماسهاي مستقيم و غيرمستقيم با سلطان عثماني برقرار
كرد و سعي كرد رضايت او را براي در اختيار گرفتن "فلسطين" جلب كند. در سال
1896 "هرتسل" از طريق يك واسطة نزديك به سلطان عثماني، به او پيشنهاد فروش
فلسطين به يهوديان در ازاي دريافت بيست ميليون ليرة عثماني را ارائه كرد.
پاسخ سلطان عثماني، "عبدالحميد دوم" از اين قرار بود:
"اگر هرتسل به
همان اندازه كه تو دوست من هستي، دوست تو باشد، به او نصحيت كن كه در اين
راه، گام پيش ننهد. من نميتوانم يك وجب از سرزمينم را بفروشم، چون اين
كشور تنها متعلق به من نيست، بلكه به ملت من تعلق دارد. افراد ملتم اين
امپراتوري را با نثار خون خود به دست آوردند و آن را با خون خود آبياري
كردند و پيش از آن كه كسي به آن دستاندازي كند، آن را با خون خود رنگين
خواهيم كرد. بهتر است يهوديان ميليونها ثروت خود را نزد خودشان نگه دارند.
اگر امپراتوري سقوط كرد، شايد يهوديان بدون پرداخت هيچگونه وجهي، فلسطين
را به دست آورند ليكن اين سرزمين تقسيم نخواهد شد؛ مگر بر پيكر مردة ما و
هرگز اجازه نخواهيم داد كالبد [زندة] ما را بشكافند" (فحواي اين پاسخ، به
خوبي نشان ميدهد كه طنين "ناقوس مرگ قريبالوقوع عثماني" به گوش سلطان آن
هم رسيده است)
جواب سلطان، "هرتسل" را نااميد نكرد. اين يهودي سرسخت پس
از پنج سال تلاش مداوم، موفق شد با واسطه كردن يكي از امراي اروپايي كه به
سلطان عثماني بسيار نزديك بود، در تاريخ 18 مه سال1901 شخصاً به ديدار
"عبدالحميد دوم" برود و حضوراً درخواست پيشين خود را مطرح كرده و پيشنهاد
رشوهاي به مبلغ "پنج ميليون ليره طلاي انگليس" به شخص سلطان را بدهد اما
عبدالحميد، خشمگين شد و دستور اخراج "هرتسل" را از كاخ سلطنتي صادر كرد.
"هرتسل" پيشنهادات وسوسهانگيز ديگري نيز از سوي صهيونيستها به سلطان
ارائه داد، از جمله: "تأسيس ناوگان دريايي عثماني، كمك به سلطان در تنظيم
سياست اروپايي وي، تأسيس دانشگاه عثماني در بيتالمقدس تا ديگر نياز به
اعزام دانشجو به اروپا نباشد، بازپرداخت كليه بدهيهاي دولت عثماني، تقديم
كمكهاي مالي جهت اجراي طرحهاي عمراني و پرداخت ماليات سالانه براي كمك به
دولت جهت سر و سامان بخشيدن به اوضاع درهم ريخته اقتصادي. اما "عبدالحميد
دوم" عليرغم شرايط بسيار دشوار حكومتش، دست صهيونيستها را پس زد.
مخالفت
تاريخي سلطان عثماني، "هرتسل" را به سوي گزينههاي ديگر متوجه كرد كه
عبارت بودند از "عراق و بينالنهرين"، "قبرس"، "العريش" (واقع در صحراي
سينا)، "اوگاندا"، "كنگو" و "موزامبيك".
در حين اين تلاشها، "كنگرة
صهيونيستها" هر ساله برگزار ميشد و شرايط و پيشنهادات جديد را مورد بررسي
قرار ميداد. "هرتسل" در سوّم جولاي سال1904 بر اثر يك بيماري صعبالعلاج
مرد و فرجام تلاش هاي خود را نديد.
"هفتمين كنگرة صهيونيستها" يك سال
پس از مرگ "هرتسل" برگزار شد و سرانجام با رد كردن تمامي گزينههاي ديگر
براي برپايي "دولت يهود"، نوك پيكان "صهيونيزم جهاني" را متوجه سرزمين
فلسطين كرد و به اين ترتيب بايد آغاز روند قطعي اشغال فلسطين را سال 1905
دانست.
*نفوذ، نه درخواست
"هرتسل" طي نزديك به هشت سال
رسالت صهيونيستي خود را بر مذاكره با كشورهاي استعمارگر اروپايي براي گرفتن
فلسطين از سلطان عثماني و يا گرفتن مناطق ديگري ازآفريقا و خاورميانه يا
آمريكاي جنوبي از انگلستان، پرتغال و ايتاليا متمركز كرد. همانطور كه گفته
شد، هدف "هرتسل" اين بود كه با كسب مجوز از سلطان عثماني يا قدرتهاي بزرگ
اروپا، براي استعمار فلسطين يا نقاط ديگر، از تضمين حقوقي عمومي و
بينالمللي برخوردار باشد، اما تلاش او تا زمان مرگش به جايي نرسيد.
پس
از مرگ "هرتسل" ، ميان صهيونيستها بر سر ديپلماسي صهيونيستي اختلاف افتاد
و گروهي از صهيونيستها با اعتقاد به اين كه مستقر شدن روي زمين فلسطين،
به كسب اجازه از مقامات عثماني نياز ندارد، در كنگرة نهم صهيونيستها به
سال 1907، طرفداران سياست "هرتسل" را مغلوب خود كردند. اين گروه معتقد بود،
با رخنة تدريجي به فلسطين و تأسيس آباديها و شهركهاي يهودي نشينِ
پررونق و فعال كه به "هستههاي اصلي جامعة صهيونيستي جديدي" تبديل خواهند
شد، ميتوان براي صدور مجوز بر سلطان عثماني فشار آورد و در آن صورت، زمينة
مناسب براي گرفتن تصميمات لازم بينالمللي به منظور حمايت از "استعمار
صهيونيستي در فلسطين" فراهم خواهم شد. به اين ترتيب، دو سياست، سرلوحة
فعاليتهاي آيندة جنبش صهيونيستي قرار گرفت؛
اول، كنترل حيات اقتصادي فلسطين از راه رخنه تدريجي در آن و دوم، مذاكرات وسيع ديپلماتيك .
*فلسطين براي استعمار يهودي
در
سال 1908 تشكيلاتي تحت عنوان "ادارة فلسطين" براي كسب اطلاعات و راهنمايي
ساكنان شهركها و آباديهاي يهودي نشين و سازماندهي آنها تأسيس شد. تشكيل
اين مراكز صهيونيستنشين در خاك فلسطين از مدتها قبل توسط سرمايهداران
يهودي (بيشتر با پوشش مذهبي و خيرخواهانه) آغاز شده بود.
اولين شهرك
صهيونيستنشين در فلسطين به سال 1878 و با نام "بتّاح تكفا" برپا شده بود.
حامي اصلي اين شهركسازي "بارون ادموند روچيلد" (از روچيلدهاي فرانسه و
نواده "جيمز روچيلد" كه پيش از اين از او نوشتيم) بود. با سرمايه و
پشتيباني وي، در سال 1900 مؤسسهاي به نام "فلسطين براي استعمار يهودي" (با
عنوان اختصاري"پيكا") تشكيل شد و "بارون روچيلد"، كه مديريت شهركهاي
تأسيس شده را شخصاً برعهده داشت، اين مسؤوليت را به سازمان "پيكا" واگذار
كرد.
"بارون روچيلد" و سرمايهداران يهودي ديگري مانند "بارون دوهيرش "
موفق شده بودند در دهة پاياني قرن نوزدهم، اولين موج مهاجرتهاي دستهجمعي
يهوديان از سراسر عالم به فلسطين را، راه بياندازند و نزديك به 25 هزار
يهودي را در آباديها و شهركهاي تازه تأسيس خود مستقر كنند. موج دوم
مهاجرت دستهجمعي يهوديان به فلسطين از سال 1903 آغاز شد و سازمان "پيكا"
استقرار و تثبيت مهاجران جديد را تداوم بخشيد. در سال 1907 اولين "كيبوتص"
با تكيه بر نيروي كار انحصاري يهودي تأسيس شد. "كيبوتص" به آباديهايي گفته
ميشد كه دو هدف را دنبال ميكرد:
اول؛ ايجاد اشتغال براي نيروي كار
ساكن در آبادي و دوم، توليد فراوان محصولات كشاورزي براي مصرف داخلي آبادي و
فروش آن به منظور تأمين مخارج ساكنان.
"كيبوتص"ها مراكزي مستقل و
خودكفا بودند كه شكل ادارة آنها، باعث ترويج مدنيت غربي در ميان مهاجران
فقير و بيفرهنگ يهودي ميشد و به اين ترتيب، هستههاي اولية يك كشور يهودي
در اين "كيبوتص"ها، تربيت لازم را نيز مييافتند.
با حاكم شدن سياست
جديد بر "كنگرة صهيونيستها"، كار تأسيس "كيبوتص"ها و انواع ديگر كانونهاي
تجمع يهودي گسترش بيشتري يافت. از سوي ديگر دولت عثماني و نخبگان سياسي و
مذهبي فلسطين كه از همان ابتدا، نسبت به مهاجرت متراكم يهوديان به فلسطين و
اقدامات صهيونيستها حساس شده بودند، فعاليتهايي را براي توقف يا محدود
شدن اين سير صعودي در پي گرفتند، اما اختلافات و منازعات داخلي حكومت
عثماني و فساد سياسي - اداري حاكم بر آن، همچنين عدم اتحاد و يكدلي نخبگان
مسلمان به دليل ورود انديشههاي جديد سياسي و اجتماعي به دنياي اسلام، مانع
از ايجاد يك عزم عمومي و مؤثر براي مقابله با صهيونيستها ميشد؛ به همين
دليل ساكنان بومي فلسطين، خصوصاً روستائيان و كشاورزان عرب، كه با گسترش
مهاجرنشينهاي يهودي موجوديت خود را در خطر ميديدند، چاره اي جزمقابلة
مستقيم با مهاجران نداشتند و هر از چند گاهي تنشها و منازعات ريز و درشتي
ميان فلسطينيان و مهاجران در ميگرفت؛ اما در نهايت امر، غالباً اين
فلسطينيان بودند كه به دليل عدم وجود مراكز قضايي و امنيتي سالمي كه
بتوانند به آنها مراجعه كنند، مغلوب ميشدند. حملة كشاورزان رانده شده از
"الخضيره" به يهوديان ساكن در اين مناطق و اخراج آنها با زور اسلحه در سال
1876، از اولين نمونههاي چنين منازعاتي است.
*اتحاد و ترقي!
در
سال 1908 واقعة بزرگي، اوضاع "سرزمين مقدس" را براي ساكنان بومي آن بيش از
پيش بغرنج كرد. به دنبال كودتايي در حكومت عثماني، گروهي مشكوك تحت عنوان
"كميتة اتحاد و ترقي"، سلطان عثماني را خلع كرده و برادر وي را بر سر كار
آوردند، اما در حقيقت ،خود تمام زمام امور عثماني را قبضه كردند. اين ماجرا
كه در تاريخ با نام "كودتاي تركهاي جوان" شناخته ميشود، نتايج مثبت
فراواني براي صهيونيستها به بار آورد.براي درك دلايل اصلي چنين تحول سياسي
بي سابقه اي در عثماني رجوع به يك سند تاريخي و مغفول واقع شده ضروري است.
سلطان مخلوع عثماني، در سال 1911 طي نامهاي به "شيخ ابوشامات" يكي از
علماي ديني سوريه دربارة علل بركناري خود از سلطنت چنين نوشته است:
"من
از خلافت اسلامي كناره نگرفتم؛ مگر به دليل فشار و تهديدات مختلف، زيرا
اروپا و جريانهاي يهودي و صهيونيستي، به ويژه رؤساي جمعيت اتحاد، معروف به
"جوت تورات" اصرار داشتند كه من با تأسيس يك وطن قومي يهودي در سرزمين
مقدس فلسطين، موافقت نمايم. من عليرغم اصرار آنها، اين مسأله را رد كردم.
سرانجام آنان وعده 150 ميليون ليره طلاي انگليسي را دادند و من ضمن رد آن،
جواب قاطعي به اين شرح برايشان فرستادم: اگر علاوه بر 150 ميليون ليرة
طلاي انگليسي، دنيايي پر از طلا نيز به من بدهيد، درخواست شما را بدون شك
نخواهم پذيرفت. من بيش از 30 سال به مملكت اسلامي و امت محمّدي خدمت
كردهام و حاضر نيستم كارنامه آبا و اجدادي خويش را تباه سازم. پس از آن
پاسخ، همه بر خلع من متفق شدند."
*سنگ بناي تل آويو
باقي
قضايا كاملا بر وفق مراد صهيونيست ها بود.تركهاي جوان روابط حسنهاي با
آلمان داشتند و "حيم وايزمن" رهبر جديد "جنبش صهيونيزم" توانست با
ميانجيگري آلمان، به "كميتة اتحاد و ترقي" نزديك شود. بدينگونه بعد ازسال
1908، ممنوعيت مهاجرت يهوديان به فلسطين و خريد زمينهاي اين منطقه، لغو و
بر سيل مهاجرت به فلسطين و ايجاد مهاجرنشينهاي يهودي، سه تا چهار برابر
افزوده شد. وعدههاي مالي جنبش صهيونيزم به رهبران جديد عثماني براي بهبود
وضع مالي و سر و سامان بخشيدن به امور بودجه و مساعدت در بازپرداخت
بدهيهاي خارجي عثماني، يكي از عوامل ايجاد همكاري "تركهاي جوان" با
صهيونيستها بود. وعدههايي كه چندين برابر آنها، چند سال پيش از سوي
"تئودور هرتسل" به سلطان مخلوع عثماني (عبدالحميد) ارائه شده بود؛ اما
مخالفت شديد و خشمآلود او را به دنبال داشت. در سال 1909و در زمان همين
"تركهاي جوان" و با تسامح آنان بود كه ساخت شهر "تلآويو" (پايتخت فعلي
رژيم مجعول صهيونيستي) با گذاشتن اولين سنگ بناي آن از سوي مهاجران جديد،در
منطقه اي به نام "تل الربيع" واقع در حومة شهر مسلمان نشين "يافا" آغاز
شد.
*آغاز تسلط اقتصادي و نظامي يهوديان
به دنبال تثبيت
بيش از پيش مهاجران يهودي در فلسطين، اقدامات نظامي "جنبش صهيونيزم" براي
ايجاد "گروههاي شبه نظامي"، به بهانة دفاع از مناطق مهاجرنشين در برابر
مخالفتهاي روزافزون مسلمانان بومي فلسطين آغاز شد و اولين گروه مسلح با
عنوان "هاشومرهتسعير" در سال 1909 از سوي گروهي از مهاجران روس ايجاد گرديد
و در همين زمان بود كه تأسيسات صنعتي كوچك متعدد ديگري در مناطق مهاجرنشين
تأسيس شد تا زمينههاي لازم را براي كنترل حيات اقتصادي فلسطين، در آينده
فراهم كند. صهيونيستها همچنين با وارد كردن متخصصان و ابزار كشاورزي جديد
از اروپا، توسعه كشاورزي در زمينهاي خريداري شده را آغاز كردند. اين در
حالي بود كه بوميان فلسطين، كه همة حياتشان بر كشاورزي با سيستم سنتي
استوار بود، توانايي ارتقاي كمي و كيفي عمليات زراعي خود را نداشتند و
طبيعتاً فاقد توان رقابت با كشاورزي مدرن مهاجرنشينان صهيونيست بودند.
همچنين در سالهاي 1911 و 1912، فدراسيونهاي كارگري و نهادهاي مربوط به
امور رفاهي و بيمه از سوي سازمان جهاني صهيونيزم (بازوي اجرايي كنگره
صهيونيستها) ايجاد شد.
همزمان با فعاليتهاي اقتصادي، سياسي و نظامي،
تلاشهاي فرهنگي سازمان جهاني صهيونيزم در منطقه شدت گرفت و در سال 1908 دو
روزنامه و چند نشريه "عبري" براي شكلدهي اذهان يهوديان موجود در فلسطين و
مهاجران جديد منتشر شد. ايجاد مدارس ابتدايي و دبيرستانها كه از قبل آغاز
شده بود نيز گسترش يافت و حتي در 1912 يك "كالج تكنولوژي" در "حيفا" تأسيس
شد.
*خنجر ناسيوناليسم
سهلانگاري و مماشاتجويي "تركان
جوان" نسبت به "جنبش صهيونيزم" و گسترش نفوذ بيسابقه و هولانگيز يهوديان
در فلسطين و افزايش جمعيت آنان و تملك اراضي فلسطين از طريق رشوه دادن به
مقامات عثماني، ترس و نگراني اعراب را برانگيخت و حتي برخي محافل سياسي
عرب، "كميتة اتحاد و ترقي" و كودتاي تحت رهبري آنان را به هدايت و كنترل
توسط يهوديان و فراماسونها متهم كردند تا بدين وسيله سقوط حكومت عثماني
تسريع شده و يهوديان بتوانند بر روي ويرانههاي اين امپراتوري، پايههاي
حكومت خود را بنا كنند. البته اين، تنها نظر اعراب يا مسلمانان ديگر نبود.
براي مثال سفير انگليس در عثماني، در سال 1910 طي يادداشتي به وزير خارجة
دولت متبوعش، مينويسد:
"به نظر ميرسد تشكيلات داخلي كميتة اتحاد و
ترقي، آميزهاي از همسويي يهوديان و تركان باشد... اينك يهوديان از موضع
قدرت بر دستگاه اداري دولت مسلط شدهاند و با تشويق خط مشي قومگرايي تركي،
قصد دارند بيش از پيش بر مراكز نفوذ خود بيفزايند."
اشاعه و ترويج
"ناسيوناليزم تركي" - كه در اين يادداشت نيز به آن نيز اشاره شده است - به
مهمترين تكيهگاه انگليسي براي شوراندن اعراب قلمرو عثماني عليه اين دولت
تبديل شد. شورشي كه در بدترين سالهاي عمر امپراتوري عثماني، تير خلاصي بود
بر موجوديت آخرين قدرت اسلامي در منطقه .
در سال 1911 بحث جنجال
برانگيزي در پارلمان عثماني، كه تنها سه سال از عمر آن ميگذشت، در گرفت و
"تركان جوان" به همكاري با يهوديان براي خريد زمين و سرمايهگذاري در
فلسطين متهم شدند و حتي به طور صريح مطرح شد كه يهوديان در حكومت "تركان
جوان" مشاركت دارند و ادلّة تأملبرانگيزي هم براي اين ادعا ارائه شد. با
اين حال همكاري "تركان جوان" با "جنبش صهيونيزم" ادامه يافت.
با توجه
به فقر شديد دولت عثماني در سالهاي پيش از جنگ اول جهاني، وعدههاي
اقتصادي و وامهاي يهوديان براي "تركان جوان" اهميت فراواني داشت و كار به
جايي رسيد كه در سال 1913 مذاكرات محرمانهاي با صهيونيستها جهت فروش
"اراضي سلطنتي" به آنها آغاز شد، تا شايد بدين وسيله، خزانة تهي و ورشكستة
عثماني ترميم شود. صهيونيستها نيز در قبال مساعدات خود، خواستار لغو كامل
قانون منع مهاجرت و خريد اراضي از سوي يهوديان شدند.
سرانجام در سال
1913، قانوني در پارلمان عثماني به تصويب رسيد كه مطابق آن، براي اولين بار
گروهها و سازمانهاي صهيونيستي ميتوانستند زمينهاي خريداري شده را به
نام خود ثبت كنند. همچنين در همين سال، قانوني مبني بر لغو محدوديت اقامت و
مهاجرت يهوديان در فلسطين از سوي "تركان جوان" تصويب شد. با اين همه،
افكار عمومي اعراب هنوز از يكپارچگي و اتفاق نظر لازم براي ايجاد موانع
مؤثر بر سر راه صهيونيستها و فشار آوردن بر حكومت عثماني جهت مقابله با
مهاجرت و شهركسازي يهوديان برخوردار نبودند، خصوصاً اين كه رشد گروههاي
استقلالطلب عرب، باعث شده بود اغلب مخالفتهاي اعراب با سياستهاي "تركان
جوان"، با اتهام تجزيهطلبي و ناسيوناليزم عربي مورد بيتوجهي يا حتي سركوب
قرار گيرد. صهيونيستها نيز از اين فضا استفاده كرده و خود را حاميان حفظ
تماميت ارضي حكومت عثماني نشان داده و مخالفان خود را، تجزيهطلبان و
شورشيان عرب معرفي ميكردند. اين جدال سرد ميان "اعراب، تركان جوان و
صهيونيستها" ادامه داشت تا اين كه آتش جنگ اول جهاني در سال 1914
برافروخته شد و با آغاز اين جنگ و صفبندي نيروهاي بينالمللي در مقابل
يكديگر، مرحلة دوم ديپلماسي صهيونيستها مبني بر نفوذ تدريجي در فلسطين، در
اختيار گرفتن كنترل اقتصادي اين سرزمين و امتيازگيري از عثماني به پايان
رسيد.
*اتّفاق بر سر انهدام عثماني
جنگ اول جهاني در واقع
كشمكش قدرتهاي استعمارگر اروپا بر سر كسب مناطق تحت نفوذ بيشتر در جهان آن
روز بود. تأسيس "آلمان متحد" و تلاش آن براي كسب نفوذ سياسي و اقتصادي در
خارج از مرزهاي خود، دولتهاي انگلستان، فرانسه و روسيه تزاري را كه از
اوجگيري قدرت آلمان هراسناك بودند به كشمكش وادار كرد. از سوي ديگر
امپراتوري عثماني كه طي دهههاي گذشته، بخشهاي وسيعي از قلمرو اروپايي و
شمال آفريقايي آن به وسيله دولتهاي استعمارگر اشغال شده بود، با مشاهدة
خصومت دشمنان سنتياش (فرانسه، انگليس و روسيه تزاري) با آلمان، اين دولت
را به عنوان متحد بالقوة خود انتخاب كرد و آلمان هم كه در پي كسب امتيازات
سياسي و اقتصادي در منطقه بود و براي مواجهه با دولتهاي رقيبش احتياج به
متحدان منطقهاي داشت، با عثماني از در دوستي درآمد. حوادث بعدي، از جمله
"جنگ بالكان" كه بخشهاي ديگري از قلمرو عثماني را جدا كرد، وحدت اين دو
دولت را مستحكمتر كرد.
عليرغم تلاشهاي وسيع فرانسه و روسية تزاري
براي در هم شكستن قدرت عثماني و سقوط آن، انگلستان هنوز در اين زمينه
فعاليتي جدي از خود نشان نميداد، زيرا وجود عثماني، سدي بود در برابر نفوذ
رقبايي چون فرانسه و روسيه به مناطق تحت نفوذ انگلستان در شرق آسيا، خليج
فارس و خصوصاً كانال سوئز. اما اتحاد نظامي ميان آلمان و عثماني، بريتانيا
را با وضعيت جديدي مواجه كرد. دولت عثماني در آستانه جنگ اول جهاني و اندكي
پس از شروع آن، با مشاهده قدرت نظامي آلمان و متحدانش و نيز پيشرفتهاي
اوليه آنان، به اميد اين كه با ورود به جنگ به نفع آلمان، زمينة شكست
دشمنان ديرينهاش را فراهم كند و پس از پايان جنگ به يمن اتحاد با دولتهاي
پيروز (آلمان و متحدانش) بار ديگر مناطق از دست رفتة خود را در آسيا، شمال
آفريقا و اروپا بازپس گرفته و عظمت و قدرت سابق امپراتوري را احيا كند،
ارتش خود را عليه انگلستان، روسيه و فرانسه وارد جنگ كرد. بدين ترتيب
انگلستان هم براي از ميان برداشتن عثماني و تجزية قلمرو آن به اروپاييها
پيوست و تلاشهاي مشترك اين متفقين براي انهدام عثماني وارد مرحلة جديدي
شد. صد البته نيروي اصلي در اين عرصه، بريتانيا بود كه با استفاده از
تجربيات و ارتباطات قديمي خود، ضمن فراهم آوردن زمينة تجزية عثماني، نقشه
اين تجزيه را به نحوي طراحي كرد كه پس از پايان جنگ، منافع استراتژيكش در
خاور ميانه، خليج فارس، درياي سرخ و شبه قارة هند، مانند گذشته حفظ شود.
"جنبش
صهيونيزم" نيز به سرعت خود را با شرايط جديد تطبيق داد. رهبران اين جنبش
طي ده سال گذشته، سياست نزديكي با آلمان را در پيش گرفته بودند تا با
استفاده از اتحاد محكم ميان آلمان و عثماني، راه نفوذ خود را به عثماني باز
كرده و اهداف "صهيونيزم جهاني" را در فلسطين دنبال كنند، ضمن اين كه
پيوندهاي ميان سرمايهداران يهودي و ساختار سياسي و اقتصادي آلمان، قبل از
جنگ نيز بسيار حسنه بود (به اين روابط پيش از اين اجمالاً اشاره شده است).
با آغاز جنگ، صهيونيستها به دليل حضور جدي شبكة سرمايهداران يهودي در
تصميمگيريها و سياستگذاريهاي بريتانيا، به سرعت از جهتگيريهاي جديد
سياست خارجي بريتانيا مطلع و با آنها هماهنگ شدند. حاصل همكاري متقابل
صهيونيزم و انگلستان در طول سه سال جنگ، موجب شد كه انگلستان تمامي ملاحظات
و پنهانكاريهاي سياسي خود را كنار گذاشته و به حمايت آشكار از "جنبش
صهيونيزم" اقدام كند. نقطة آغاز اين آشكارسازي، انتشار نامهاي است كه از
آن با نام "اعلامية بالفور" ياد ميشود.